تعداد پست: 212
منم یه شب تنها بودم تو پذیرایی خوابیده بودم نصف شب چشامو باز کردم برم آب بخورم دیدم دورتا دورم زنهای چادرمشکی نشستن و بالای سرمم یه زن خم شده بود تو صورتم موهای بلندش ریخته بود تو صورتش جیغ زدم و بیهوش شدم صب که به هوش اومدم دیدم نزدیک آشپزخونه افتادم ....😰