سلام خدا دمت گرم که ۲۱ سال زندگی کردم گفت بودم دوست دارم سر دهه بمیرم از ۲۰رد شد از ۲۰ سالگیم یادت نره نگی جوونی واینا نه منو پیر کردی الان ناشکری کنم بدت میکنی خب باشه شکرت الان دیگه خسته شدم از بس خندیدم از بس باسیلی صورتمو سرخ کردم از اشکایی ک هیشکی ندیده خستم من و تنها افریدی خودتو درک کنم من تنها نیستم چون توی اوج ناامیدی هم یکی رو دارم یکی که میبینه گریه میکنم میبینه دعا میکنم میبینه التماس میکنم میگه صبر کن تو که همه رو زوج افریدی ب درک که منو تنها گزاشتی چراچرا باید قبلا از اینکه طعم عشق رو بچشم منک با خیانتای پدرم امتحان کردی میخواستی تاابد از این مردهایی ک افریدی متنفر شم باشه شدم فقط دیگه نزار مامانم غصه بخور دیگه نزار درجواب کاراش بهمون بگه دوست دارم میگن مهریه زیاد خوشبختی نمیاره نمیدونم ولی کمش بدبدختی میاره خدادلم پره از پروفایلای عاشقانه زنه وبابام