قبلا هم گفتم روزى كه من رفتم سفر كارى اون ٢ روز بعدش رفت سفر كارى، من بعد از ١٠ روز برگشتنى چون از اونجايى كه سفر كارى داشتم به شهر خودمون پرواز مستقيم نداشت بايد ازونجا ميرفتم تهران ، از تهران ميرفتم شهر خودمون، ايشونم به خاطر سفر كارى تهران بود، من بخاطرش ١ روز زودتر اومدم كه ببينمش ولى يه كارى كرد كه ما فقط تونستيم يه ناهار با هم باشيم ( هنوز يادش ميوفتم كه چجورى كارمو اونجا زودتر انجام دادم و چند تا كارايى كه تو شهر خودمون داشتم كنسل كردم كه ببينمش ولى اون شب نيومد و ظهرش اومد بغضم ميگيره )
ظهر اومد نهار خورديم عصر منو رسوند فرودگاه
قرار شد ٢٠ روز بعدش بياد 😏 الان ١ ماه و نيمه گذشته
من جمعه افتتاحيه دارم قبلا گفته بودم كه دارم شركت ميزنم
ديشب بهش زنگ زدم اول طرز حرف زدنش، افتضاااااح بود، همش تيكه و طعنه، بعد گفتم مياى واسه افتتاحيه ديگه؟ گفت نميام تا تو خوش باشى ! گفتم اوكى خدافظ، گفت حالا چرا ناراحت ميشى گفتم ناراحت نيستم مهم نيست ديگه ، گفت اها اگه مهم نيست كه هيچى خدافظ و قطع كرد بعد من بهش پيام دادم كه الان ميذارم درسته اونم كار داره ولى من حق ندارم؟ خستم ١ماه و نيمه هى ميگه امروز فردا، من كلى بخاطر تاسيس كارم سرم شلوغه ولى باز يادم ميمونه بهش زنگ بزنم ولى اون همش ميگه گيرم سرم شلوغه و...
تو رو خدا يكم كمكم كنين پر از بغضم وخسته
وقتى كارمو شروع كردم هيچكس كنارم نبود هنوزم نيست ولى اون بايد ميبود