2777
2789
عنوان

چقدر بی پناهی و بی کسی سخته...

| مشاهده متن کامل بحث + 3750 بازدید | 68 پست

از چاه افتادم تو چاله همسری که بی ادب بود هیچ وقت بخاطر چیزی عذرخاهی نمیکرد هیچ وقت تشکر نمیکرد هیچ وقت تلاشی برای حداقل های زندگیت که خوشحالت کنه نمیکرد...گاهی یکی دوبار تو این دوسال و نیم خیلی خیلی کم از غصم بمادرم گفتم و شد بلای جونم پدرم زنگ زد فحشم داد که مادرت مریضه حالش بد میشه مادرم زنگ د گریه من طاقت ندارم خودت درستش کن..بارها گفتم باهمسرم دعواکنین حرف بزنین یکاری کنین از شما حداقل حساب ببره بارها جلو روشون بخاطر پررو کردنش توسط پدرمادرم همسرم بهم توهین کرد و پدرمادرم هیچی نگفتن و بازهم بوس و.پسرم پسرمشون به عرش بودد...بارها پدرمادر همسرم بخاطر دلایل مسخره باهام بد حرف زدن داد زدن توهین کردن و وقتی به پدرمادرم میگفتم شمام اینکارو بکنین تاحساب بیاد دست همسرم هیچیی..

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

و حالا شوهر من شده یه ادم پرووو و.وقیح که از طرف خانوادش همیشه ساپورته و از طرف خانواده منم خیالش راحت و من برا ذره ای اهمیت ندارم و میتونه هررفتاری باهام داشته باشمم...و من چرا بی کسم چون کسی ر ندارم که کمکم کنه که دلم گرمش باشه که بشینم برای بگم و کمک رندگیم کنه ...من از بیرون هرکی میبینه میگه خوشبحالت ک شادی خوشبحال همسرت که تورو داره..وازدرونن خودمو داره میسوزونه

پدرو مادرم یک هفته خونه ما بودن و همسرم صب و ظهر و شب به هربهونه میرفت پیش پدرمادرش و مادرش ابایی مداشت که بگهه پسرم برو خونتون و انقدر همسرم وقیح شده که هرچیم بهش بگی دیگه فایده نداره و مدام به مادر پدرم گفتن باهاش سنگین رفتار کنین برو باهاش همون طور که پدرمادرش حرف میزنن بامن برین بشورینش و هیچی که هیچی و در کمال تعجب مامان و باابام شب که همسرم میمد بغلش میکذدن و میبوسیدنش و پسرم پسرم میکردن.....اینه که میگم بی کسم بی کس

عزیزم منم شرایط شمارو دارم تک فرزندم و تحصیل کردم و تا چندماه دیکع کارم قراردادی میشع ولی با فردی ازدواج کردم ک از نظر تحصیلات هنووووووز لیسانسش مدرکش تو دانشگاه مونده و شغلش ازاده و از نظر خانواده من با من فرق داره شب بله برونم همش نگران بودم دعواشه اصلا بهم خوش نگذشت با مامانم اینا کلااااا قطع ارتباط کردم با مادرشوهرمم همینجور اونام لطف کردن هنوز عروسی نگرفتن منم با همسرم تو دوران عقد خونه گرفتیمو حدا زندگی میکنیم 

ازین همه. تلاش های تک نفری خستم. ازینکه همیشه بخاطر عزیزانم از همه چی گذشتم کوتاه اومدم  بخشیدم سختی کشیدم و هیچ کس من براش مهم نبودم خستممم...باورتون نمیشه امامدام ارزو میکنم تصاوف کنم و حافظمو برای همیشه از دست بدم....هرباراز خیابون رد میشم لحظه ای وایمیستم و بازازخدامیترسممم

دختر خوب 

۱.شکر خدا که دستت تو جیب خودت هست و منبع درآمد داری 

۲.شکر خدا بچه نداری

خیلی سخته اما جدا شو

با پدر مادرت حرف بزن که مقداری از حقوقت هم در خونه خرج خواهی کرد

قبل از اینکه یه موجود دیکه رو هم بدبخت کنی تکلیف خودت رو مشخص کن

قوی باش و مطمئنم با اراده هستی که برای این همسر بی رحمت پافشاری کردی 

الان هم پافشاری کن و تموم کن

قبلش کلی با پدر مادرت صحبت کن

اکر قبول نکردن یه خونه جدا بگیر

اما خودت رو نجات بده 

و گفت هرگز جز مردم نادان کسی از رحمت خدا ناامید نیست

ازین همه غربت و بی کسیم خستممم...ازینکه فرزند خونده بودم خستممم ازین که کل زندگیم بخاطراین قضیه ازاردیدم حتی ازخانواده واقعیم خستممم..ازین همه تحقیری که همیشه کشیدم خستمممم

خواهر شوهرم خیانت کرد و همسرش فهمید اما بقدری پدرمادرش پشتش بودن که شوهرش به غلط کردن افتاد و با کلی کادو و طلا و غلط کردم برگشت به دختری که به خانواده شوهرش غحش ناموس داد و برای مرگ پدرشوهرش نرفت...و چقدر این دختر همه ی خانوادش پشتتشن..بعضی وقتا دلم میگیره ازین همه سر مظلومیتم گاهب میخام خیانت کنم چون انگارادمای بدو خدا بیشتر هواشونو داره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز