2777
2789
عنوان

چقدر بی پناهی و بی کسی سخته...

3750 بازدید | 68 پست

خیلی خستم دلم گرفته هیچ دلسوزی ندارم پدرو مادرم و تمام زندگیم برای ابروی اونا برای خوشحالی اونا هرکارب کردم حتی...اماهمیشه ازاردیدم ازشون از بی زبونی مادرمدکه همیشه همه رو بخودش و بعدش بمن ترجیح داد از پدرم که همیشه بی ادب و .... و بی ملاحضه بود و همیشه جنگ تو خونمون بود از بی پولی همیشمون که بخاطر بی ملاحضگی پدرمادرم بود..از زبون دراز بقیه که...خیلیی ازاردیدم کل بچیگیم از به اصطلاح نزدیکانم بخاطر شرایط خاصی که داشتم حتی ا نزدیکترین ادمای زندگیم که بقول خودشون میگن هروقت مشکلی پیش بیاد میدونیم تو هستی پشتمون تو غصشون من بودم تو شادیشونم من باعث و بانی بودم اما...اماهمیشه خواستم قوی باشم همیشه بخندم بجنگم درس خوندم بخودم رسیدم باهمه خوب بودم ...همیشه بهترین خاستگارارو داشتم اماترس از خانوادم که ابروم میره و بخاطر دشمنیایی که بهمون دلیل داشتم هیچ وقت نمیشد که بشه ...باعشق ازدواج کردم ازهرچیزی که برام مهم بود گذشتم چون حس کردم این ادم کسیه که دیگه واقعاقراره هوامو داشته باشه...الان که مینویسم اشکام سرازیرن ...گفتم ازهرچی میگذرم اما یکیو پیداکردم که هوای دلمو دیگه داره نمیزاره غصه بخورم دنیاا اذیتم کنه جلوی همه می ایسته اماا

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ازدواج کردم کلی تحقیر شدم از طرف همه بخاطر یکسال معطلی خانواده همسر و الان نمیدونم چراااا اون موقع نفهمیدم این ادمی که الان تلاش نمیکنه که اونارو مجبور کنه یروزم بخاطر اونا منو میزاره کنار ...انقدر اسیب دیده بودم که چسممو بسته بودم روی همه چیز...باگریه تو شب بله برون ازدواج کردم ..همه دشمنام قد علم کردن و پدرمادرم کنارشون..اون شبا پدرمادر و خانواده هامیگن تو تک بچه ای تو عزیزی تو هیچی کم نداشتی هیچ وقت همه چی تمومی از هرنظر هراتفاقی بیوفته ما پشتتیم ما هواتو داریم امااون شب همه +پدرمادرم گفتن اگه بااین ازدواج کردی حق نداری برگردییی...اخ که قلبم با یاداوریشون تیر میکشه

باگریه شب بله برونم با کلی زار و اذیت تو یکسال گذشته باامید ازدواج کردم به امید ارامشی که از لحظه تولدم بخاطر اشتباه بقیه داشتم باامید ازدواج کردم دختری که همیشه روی پای خودش بود شاگرد اول دانشگاه دبیرستان کنکور دختری که بقول همه انرزی مثبت و مهربون کل خانواده بود کسی که خداروشکراز زیبایی کم نداشتم..به حقیرترین شکل ازدواج کردم و چقددررراحمق بودم

اومدم شهرغریب تو ی اتاق بامادرشوهرزندگی کردم بخاطر همسرم اون شهر دیگه میرفت دانشگاه و من تو شهرغریب سرکار و بخاطراون هربلایی از خانوادشو تحمل کردم و یکبار همسرم که مثلا عاشقم بود پشتم نبود...بک خانواده متمول ولی حتی یک گرمی طلا نگرفتن و دو سال و نیم هربلایی سرم اومد ...از بی خیالی همسرم که هیچ تلاشی برای رفتن سرخونه زندگیم نکرد و هیچ وقت قدردان نبود و اخرشم گفت هیچ عروسی ای درکار نیست جشن عقد گرفتیم و تمام..و من خورد شدم و دم نزدم و گفتم من اصلا عروسی نمیخواستم ازاول.چرا انقدر کوتاه اومدم بخاطر بی کسیم...خودم باید جهیزیمو نصفشو میخریدم..بخاطر خانواده ای که هیچ وقت تحمل نداشتن غصه هامو بشنون ...که یکبارنپرسیدن مشکلی دارم یانه ..کهبارهارفتاردامادشونو خانوادشو دیدن و نیومدن از تک بچشون حمایت کنن و همش اینو یاداوری کردن حرف طلاققققق اصلااااااااا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز