کپی ازاد با ذکر نام نویسنده
سلام صمیمی ترین
امروز با آسمان خلوت کردم
همچنان ماه نقش تُرا دارد
آرام گفت
زهره جان پس ماهت کجاست
گریستم
پرسید از تنهایی ات بگو؟
گفتم تنهاییام
قلبی است آشفته
کفشی که جفتش پرت شده
و تنهایی دلیل اعدام اوست
تنهاییام حلزونیست
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند؛
گفت دلتنگی مگر
پرسیدم،دلتنگی چیست؟
دلتنگی
مادری است که در را پیش می گُذارَد.....گفت به چه فکر میکنی؟
گفتم به ماهم
از ستاره ها به همان که بی فروغ است
از آدمها به کسی که از دست دادهام
به کسی که به دست نیاوردهام.....
همیشه چیزی که نیست بهتر است.....
پرسید چرا در تاریکی نشسته ای؟
گفتم برای دیدن و تصور کردنش
کبریت میکشم و شمع را روشن کنم
ولی سیگار روشن میشود
صندلی هست
ولی زمین و دیوار را بیشتر دوست دارم
من
ماه
و
دیوار
و
زمین
و
قلم
و
سیگار
را دوست دارم
از تو اما فقط یک جای خالی مانده است
جای خالی دستَت بر دستم
جای خالی پایَت روی برف
جای خالی حضورَت در من.....
پرسید چرا با من نیامدی؟
گفتم تابوت اگر دو مُرده را جا میداشت
من آنجا می بودم کنارِ تو.....از تو برایَم تنها یک عکس جامانده رویِ دیوار.....نه!!!!!
پُشتِ اين عكس نمی تواند ديوار باشد، من پُشتِ اين عكس با تو قدم زده ام.....
با تو تا ابد مانده ام...
✍سن سیز
شیرین_قلی وند