اول از همه سلام ....
مدتیه نبودم به خاطر فوت خواهرم
دقیقا چند وقت پیش روز خاکسپاری خواهرم بعدش تالار برای ناهار بودیم.مادر شوهرمم اومده بود و کنار من و دختر داییم نشسته بود تو تالار.دختر داییم تازه بچه دار شده و داشت بامن صحبت میکرد که بچه بیار و حال و هوات عوض شه ،سره مامانت گرم شه ،مادر شوهرمم یهو برگشت گفت واااای نه خیلی زوده.اینم بگم من ۳ سال ازدواج کردم و مادر شوهرمم راضی به ازدواج ما نبوده؛داشتم میگفتم یهو من موندم.دختر داییمم آرو گفت وا چه زودی آخه.منم گفتم همیشه همینه تو این ۳ سال یه بار نگفته انشاالله بچتونو ببینیم و از این جور حرفا.بعد چهلم خواهرم که چند هفته پیش بود رفتیم خونه مادر شوهرم اینا یک دفعه گیر داد به من و همسرم که نوه میخوایم.من هنگ کردم گفتم این که ۴۰ روز پیش میگفت وااای نه.چیشد یهو.جریانو به مامانم گفتم گفت جاریت حاملس.گفتم اون که یکساله عقد کرده و ۱۸ سالشه.به اون زود نیست به من که۳ ساله ازدواج کردم و ۲۲ سالمه زوده؟گفتم فک نکنم حامله باشه.این هفتم که رفتیم خونه مادر شوهرم باز گیر داد که نوه میخوایم.منم باز گفتم یعنی چیشده خدایا.این زن که نمیزاره من نفس بکشم چه برسه بچه...جاریم بچه دهات خارج از شهر مشهد هست.و یک سال عقدن.برادر شوهرمم رفته اونجا کار پیدا کرده و اونجا میمونن.الان پروفایل جاریمو دیدم که بله حاملس.من نمیگم چرا حاملس.خدا بچشم حفظ کنه
من میگم چرا من اَخ هستم و جاریم به به .چرا مادر شوهرا اینجوری میکنن .چرا فرق میزارن.من از بچه دار شدن هیچکس ناراحت نمیشم از این ناراحتم که هیچوقت نزاشت اونجور که میخوام زندگیکنم😥😥😥😭ببخشید طولانی شد خواستم یک دفعه تایپ کنم