منم انتخابه شوهرم بودم منو نمیخواستن خیلی دیر هم برام عروسی گرفتن که شاید پشیمون شیم
ولی قسمت بود که باهم ازدواج کنیم
خیلی بیمحلی دیدم
خیلی حرف شنیدم
خیلی تفاوت دیدم
ولی باز سکوت کردم
خیلی وقتا با شوهرم درددل میکنم میگه میرم به مامانم میگم بهتر رفتار کنه میگم ولش کن اونو ناراحت نکن اگه من ناراحت بشم فوقش دوروز با خودم کلنجار میرم ولی اون ناراحت بشه میخواد یه ماه هم با من و هم با تو بد بشه بیخیال بزار بگه من عادت کردم
سخت بود بهای از دست دادنه روزای خوبه جوونی و زندگیم تا عادت کنم
ولی بازم با هزار مکافات عادت کردم
حتی الان خوشحالم ازینکه فرق میزاره و از من توقعی نداره و همش از اون توقع داره
خوشحالم تو خیلی از چیزاشون شریک نیستم
میدونم در اینده توام مثل من خواهی شد و برات این رفتارا مسخره و خنده دار میاد و مسخ میشی
ولی از خدا میخوام مثل من روزای زندگیت صرف بدست اوردنه دله بقیه نشه و زوده زود برات عادی بشه و ارامش بیاد به قلبت