دوم دبستان بودم برده بودنمون سالن ورزش بعد همونجا نهار خوردیم رفتیم با وسایلا مشغول شدیم زمینش خیلی سر بود ما هم کفشامونو در اورده بودیم با جوراب بودیم داشتم راه میرفتم که یه دفعه وسط بقیه سر خوردمو صد و هشتاد درجه باز کردم و صدای جر خوردن خشتکم کل فضا رو گرفت اینقدر صداش بلند شو بود که بقیه که اطرافم هم بودن شنیدن بعد برمون گردوندن مدرسه من فقط پاچه های شلوارم تو پام بود با پاهای چسبیده به هم راه میرفتم تا بابام اومد دنبالم و خلاص شدم بماند که چه قدر تو خونه مسخرم کردن