کسی هست که خونواده شوهرش بگن حق نداری پاتو بذاری خونمون؟

sarina_98

عضویت: 1398/02/20

تعداد پست: 21833

نزار بچتو ببره خب

بگو خودت تنهایی برو

1398/06/09

|

12:04

daryaqp

عضویت: 1398/05/12

تعداد پست: 1805

شوهری🤢🤧

1398/06/09

|

12:04

مهدیه1370

عضویت: 1396/10/22

تعداد پست: 2016

خوبه ک من بودم خوشحالم میشدم ولی نذاربچه روببرن اگه میتونی ب بچه بگو بگه نمیام

1398/06/09

|

12:04

daryaqp

عضویت: 1398/05/12

تعداد پست: 1805

حتما یه غلطی کردی نمیزارن بری

1398/06/09

|

12:04

مدیر استارتر

عضویت: 1396/07/28

تعداد پست: 703

نزار تنها برن یه کاری کن یا همه باهم یا هیچکس

خب شما بگو چیکار کنم؟ فقط تنها کاری که ازم بر میومد حرف زدن با شوهرم بود که اونم جوابمو اینطوری داد (مادرمه)

هنرمندم خیلی مهربونم و عاطفی دوست داشتم سرنوشتم جور دیگه ای رقم میخورد با یه نفری که لیاقتمو داشت ازدواج میکردم.تا آخر عمرم فقط باید تو حسرت، زندگی کنم و بمیرم.خیلی سخته که فقط یکبار حق انتخاب داشته باشی خیلی

1398/06/09

|

12:05

مدیر استارتر

عضویت: 1396/07/28

تعداد پست: 703

نزار بچتو ببره خب بگو خودت تنهایی برو

میگه میرم قانونی اقدام میکنم

هنرمندم خیلی مهربونم و عاطفی دوست داشتم سرنوشتم جور دیگه ای رقم میخورد با یه نفری که لیاقتمو داشت ازدواج میکردم.تا آخر عمرم فقط باید تو حسرت، زندگی کنم و بمیرم.خیلی سخته که فقط یکبار حق انتخاب داشته باشی خیلی

1398/06/09

|

12:06

natasha

عضویت: 1397/03/01

تعداد پست: 7483

خوب یه علتی داره دیگه بی علت که نمیشه

دعوایی اختلافی چیزی بینتون پیش اومده؟

1398/06/09

|

12:08

مدیر استارتر

عضویت: 1396/07/28

تعداد پست: 703

حتما یه غلطی کردی نمیزارن بری

از نحوه حرف زدنت معلومه یه ترشیده عقده ای هستی که حسابی حسادت زنداداشاتو میکنی

هنرمندم خیلی مهربونم و عاطفی دوست داشتم سرنوشتم جور دیگه ای رقم میخورد با یه نفری که لیاقتمو داشت ازدواج میکردم.تا آخر عمرم فقط باید تو حسرت، زندگی کنم و بمیرم.خیلی سخته که فقط یکبار حق انتخاب داشته باشی خیلی

1398/06/09

|

12:09

مدیر استارتر

عضویت: 1396/07/28

تعداد پست: 703

خوب یه علتی داره دیگه بی علت که نمیشه دعوایی اختلافی چیزی بینتون پیش اومده؟

آره چون شوهرم طلا و سبد گل بزرگ برام خرید اما شوهر خواهر شوهرم براش یه تیکه طلا و یه دست گل کوچیک خرید و بچش هم بستری شد اما زایمان من همه چیش اوکی شد از حسادت دعوا راه انداختن .منم به مادر شوهرم گفتم آخر حرصتو خالی کردی از حسادتت خیلی عفریطه ای .بعد از ۶سال زندگی وکلی اذیتاش اولین بی احترامی رو بهش کردم برا همین دیگه قطع رابطه شدیم

هنرمندم خیلی مهربونم و عاطفی دوست داشتم سرنوشتم جور دیگه ای رقم میخورد با یه نفری که لیاقتمو داشت ازدواج میکردم.تا آخر عمرم فقط باید تو حسرت، زندگی کنم و بمیرم.خیلی سخته که فقط یکبار حق انتخاب داشته باشی خیلی

1398/06/09

|

12:12