شب عروسی جاریم وقتی که گذاشتیمشون تو خونه ی خودشون دیگه همه رفته بودن منو مادر شوهر،خواهرشوهر داشتیم از عروس داماد خداحافظی میکردیم
(خانواده ی شوهرم کلا خیلی رسمی و خشکن من خودمم بشدت آروم و مودب )
اینا همونجور رسمی خداحافظی میکردن
منم از ذوقم هِی داد میزدم به عروس دوماد میگفتم خووووش بگذره همه تعجب زده یه نگاهی به من میکردن و به روی خودشون نمی آوردن و باهم حرف میزدن که انگار هیچی نبوده آخه از من بعید می دونستن و خودشونم متنفرن از این رفتارا
بعد من دوباره باذوق داااد میزدم رو به عروس دادماد میگفتم خوووووش بگذره 😂😂😂😂
اینا باز حرف وسط میکشیدن ولی من مگه ول کن بودم 🤦♀️🤦♀️🤦♀️
اصلا نمی دونم فازم چی بود
تا آخرین لحظه هم از لای در آسانسور تکرار کردم باز 🤦♀️🤦♀️🤦♀️😂😂😂😂
حالا جالبه عروس داماد که جاری و برادرشوهرمم بودن بشدددت باهاشون رودروایسی داشتم خودشونم هم از تعجب شاخ درآورده بودن هم فک کنم دیگه بدشون اومد