اخرین زخمی که ازش خوردم اینه. همه چیز عادی و گل و بلبل بود در ظاهر .
منو دختر عموم دقیقا یک روز اختلاف سنیمونه . من تقریبا ۳ سال بود ازدواج کرده بودم اون نه جدای همه ی کارای قبلیش میخوام اینو بگم ؛یه روز یه اقاییو ما به اینا معرفی کردیم برای لزدواج دختر عموم. زد و قسمت شد و برای بله برون پدر منو که بزرگ خاندانشونه دو روز قبل دعوت کردن در حالی که به بقیه عمه عمو هام از دو هفته قبل گفته بودن که بیاین بماند که معرف من بودم باید اولین نفر دعوت میشدم! بعد عقدم دوباره یسری خانواده پسره رو اذیت کردن و بی فرهنگ بازی در اوردن مثلا پسره و خانوادشو یه بفرما نمیزدن جوری که شاکی شده بودن اومده بودن به من میگفتن. یا میگفتن عقد هیچی عروسی انچنانی شما بگیرید! عقدم حتی میگفتن خود پسره بگیره بد بخت🤐😂 باز من پا در میونی کردم نذاشتم شکراب شه .... دست اخر مارو عروسی دعوت نکردن😑 فکر کننن به یکی لطف کنی اینجوری جفتک بندازه به خودتو خانوادت. بعد استدلالشون چی بود؟ اینکه ما هم سر عقد ابجیم دیر بهشون گفتیم !! درحالی که عقد ابجی من کلا یهویی شده بود و خودمونم از یک هفته حلوتر فهمیدیم عقد هفته ی بعده😑