حالاوقتی که بیاداحتمالابه مدت یسال بخوادبره یه شهردیگه منم که بایدبرم دانشگاه همشم که نمیتونم خونه بابام باشم خونه پدرشوهرمم بایدبرم اصلاکلافه شدم نمیدونم چکارکنم همش وسایل جمع کنم برم اینجاواونجاازاون بدتر دوریشم نمیتونم تحمل کنم همش اشک توچشمام جمع میشه یه ساله که عروسی کردیم