بعد چهارسال اومده خاستگاریم...
خیلی همو میخایم و بدون هم اصلااا نمیتونیم
کار داره درس میخونه و رو پای خودشه
خانوادش با اصل و نسب نیستن و بابام بی نهایت مخالفه...
هربار ک میاد خاستگاری بابام کلی بهش فوهش میده و داغ میکنه و داد میزنه
من شرمنده علی شدم بخاطر حرفایی ک دیشب بابام بهش زد...ب بابام میگم اخه وقتی خودش خوبه چیکار داری به اصالت خانوادگیش؟😔
نمیشه اصلا با بابام حرررررف زد انقد ک عصبیه
علی دیشب دیگ به تنگ اومد و بهم گف باید چن سال دیگ صبر کنیم بابای تو راضی بشو نیست😔خدایااااااااااا چ دعایی بخونم چ ذکری بگم چ نذری کنم حاجتمو بدی؟