بیاین ازیه خاطره که اززندگی چن نسل گذشته مثلادهه چهل پنجاه یاقبل ترشنیدین تعریف کنین .

تنها خاطراتی که من از قدیمیا شنیدم جن بوده و خوشحالم که اونموقع نبودم😕👻

زایمان توخونه که مادربزرگم دوتاازبچه هاشومجبورشده توخونه دنیابیاره

مادربزرگه مادرم گویا ۸ ساله عروسی میکنه بعد چند سال باردار میشه یه دختر دنیا میاره، میره بیرون خرید کنه وقتی بر میگرده میبینه دخترش در اثر گرما و بی ابی تلف شده ، طفلک خودش ده سالش بوده اصلا نمیدونسته بچه چیه ...

مادرم میگه زمان بچگیش مدرسه ک میرفته و تو روستا هم بودن بهشون تغذیه میدادن نمیدونم بیسکوییت و پرتغال و اینجور چیزا...اونوخت من میرفتم مدرسه یه شیر بهمون میدادن ک اکثرا یخ زده بود

ی پیرمرد تو روستامون بود میگفت ی بار زمان جوونیاش سر زمین بوده که یهوویی بهش میگن فلان دخترو برات گرفتیم و چند روز دیگه عروسیته

میگفت خودم اصلا خبر نداشتم

قالی رو حتما باید میدیدیم خوابش از کدوم طرفه،بعد پهن میکردیم که موقع جارو زدن با جارو چوبیا ،کمرمون رگ به رگ نشه😁

پدرشوهرم میگفت تو روستاشون اب خیلی کم بوده یه جا اب چاه بوده واسش سقف و دیوار کاهگلی میزنن که زنا اونجا میرن راحت باشن یه بار یازده تا دختر باهم رفتا بودن اب بیارن سقف میریزه دخترا زیره کاهگلا میمونن گفت روستامون عذا شد یازده دختر باهم مردن به خاطره اب 

خانواده مادر بزرگم و پدر بزرگم جفتشون ترکن

فقط چون مادر بزرگم تهران بزرگ شده لحجه نداشته 

خانواده پدر بزرگم چون از تبریز اومده بودن و فارسی خوب بلد نبودن

که عموی بابام به مادر بزرگم با جدیت میگه

زن داداش 

در را ببند

مادر بزرگمم میگفت از خنده غش کرده بودم

از خنده 😂😂😂

بهش گفتم اینجا دیگه لازم نیست مثل کتاب درسی بگی که

باید بگی در رو ببند

بگو میخوام برم

نه میخواهم بروم

آره مامانم میگه روزی یه مشت پسته و یه میوه درشت میدادن.

یا موقع عید تو هر محله ای از طرف رژیم بساط میکردن به هر خانواده ای عیدی و پول میدادن.

چراغ نفتی هایاوالورکه وسیله ی گرمایشی خونه بوده الان پکیج ورادیاتورو...نمیذاره زمستونوبفهمیم...

مادربزرگم تو روستا بوده. الان 90سالشه. میگه تو 8سالگی عروس شده. میگه چندتا بزرگتر از داماد قول گرفتنت دوسال دست بع عروس نزنه از بس بچه بوده

تعریف میکنه همین داماد ترو خشکش میکرده حموم میبره موهاشو گیس میبافته مواقع بارون و برف بغلش میکرده سیلاب نبرتش

عزیزمممممممم