2777
2789
عنوان

داستان زندگی من(آسمان بی ستاره)

4001 بازدید | 124 پست

خیلی وقته خواننده این سایتم ولی عضو نبودم.

حالا اومدم داستانمو اینجا بگم...

بچه بودم ی دوستی داشتم ک هرهفته با ماشینشون میرفتن پارک, ی اتاقی داشت پر عروسک, هرروزم پول تو جیبی خوبی میگرفت و ی دوچرخه ام داشت و شاد زندگی میکرد.

حالامن ک اصلا پارک و تفریح نداشتم و فقط سالی یبار شهربازی میرفتیم, عروسکم یکی دوتاذاشتم و شاید روزی ده تومنم پول توجیبیم بود. اونموقع بچه بودم. ما صبح ها با دعوا از خاب بیدار میشدیم, دعوای پدرومادرم بخاطر پول.

پدرم آدم باعرضه ای نبود و خیلی هم بی مسعولیت بود و دستفروسی میکرد در عوض مامانم بار این زندگیو ب دوش میکشید و حتی جاهای مختلف کار میکرد. پدر و مادرم بیست سال اختلاف سنی دارن مامانم بخاطر سن بابام راضی ب ازدواج نبود ولی خانوادش مجبورش کردن ک قبول کنه و با قبول کردنش زندگی سختش شرو شد


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز