اونم نیومده بود دوتا خیابون فاصلمونه منم نرفته بودم بعد امشب رفتم باشوهرم بد نبود اصلا نگفت چرا نمیایو اینا منم نگفتم.
بعد دخترم با بچش بازی میکرد بدون این که به من بگه غزلو بیشتر بیار یا هرچیزی به شوهرم میگه داداش غزلو هرروز عصر بیار دوساعت اینجا و ببر
بعد دختر من ۱۴ماهشه شیر میخوره.
اگ واقعا تو عمه هستی خب بچه شیرخور بدون مادر؟
بعد شوهرمم بهش گفت مامانش خیلی بهش وابسته هست نمیزاره جایی ببرمش😐 .بدم اومد انقد منو نادیده گرفت.
به یه ورت
شوهرت خوب جواب داد..بیخیال دیگه
شوهرت باید میگفت غزل به مامانش وابسته س
بعدم بهتر که کم بری بیای احترامت سر جاش بمونه
ولش کن بابا خواهرشوهر منم هر وقت بخاد حرف بزنه ی جوری میگه ک انگار منو حساب نمیکنه کلا دوس داره فک کنه داداشش هنوز مجرده
والا من و خواهر شوهرم خونه هامون خیلی نزدیک به هم بود ولی عید به عید میرفتیم خونه هم. الانم که یه نیم ساعتی فاصله پیدا کردن با ما باز هم عید به عید. واقعاً برات مهم نباشه عزیزم!
ببین اولا الان رفت و آمد ها انقدر کم شده که ما سالی دو سه بار میریم خونه خواهر شوهر
شما تازه خیلیم زیاد میرید اگر ماهی یکبار باشه
بعدشم دیگه هر روز هر روز که نمیتونه مهمون داری کنه خخخخ
یه ماه خوبه ها.
چه غصه هایی میخوری😑😑 این غصه خوردنا فقط یاعث میشه خودت زود پیر بشی و هیچ لذتی از زندگیت نبری و یه عمر با یه اعصاب داغون
۱ ماه زیاده؟ من تا حالا خونه خواهرشوهرم نرفتم
