سلاااام تازه عضوشدم
اولین تاپیکم😍
عید قربان سال پیش عروسی کردیم .خونمون بزرگ بود و از خونواده هامون یکمی دور بود.صبح تا شبم که تنها توخونه با کوچیک ترین صدایی میپریم پشت در و خلاصه میترسیدم ی جورایی از تنهایی.آپارتمانم که پنج تا واحد داشتو من هیچ کدوموشون رو ندیده و نمیشناختم.طبقه همکفم خونه ما بود...یه حیاط نقلی هم داشتیم که شوهرم اول کاری براش شاخ گوزنی زد.دستش خالی بود سر کارای مراسم عروسی گف سمته پنجره پذیرایی رو بعدا حفاظ میزنم.بالای پارکینگ بود پنجره هیچ مدلیم ب فکرمون نمیرفت که بخاد از اون جا یه موقعی دزد بزنه ب خونه..اخه یکک ارتفاع داشت روی رمپ پارکینگ بود و جلوی دید بودیم..شوهرم ک سرکار میرفت منم تا شب درو قفل میکردمو حموممو میرفتم کارامو میکردم سرم گرم بود.ببشترم تو اتاق بودم زیاد صدای ایفون زنگ خوردنی نمیشنیدم چون اهنگم میذاشتم....
سه ماه بعد دقیقا یادمه شوهر میخاس ظهر ابیاد خونه که بریم باهم دندون پزشکی...(شانس اوردم حموم نرفتم تا شوهرم بیاد یا اونروزو نموندم خونه تنها چون احتمال داشت بیان زنگ درو بزنن منم حموم باشم یا نشنون ببینن هیشکی نیستو بیان داخل)...ظهر دو سه رفتیم کوچه هم اتفاقا ی دور نگاه کردم رفتنی هیچکیییی نبود بیرون....رفتیم دندون پزشکی ازاونورم رفتیم شام خونه مامانم.ساعت هشتونیم نه بود شوهرم گف پاشو بریم کاش نمیومدیم شام بریم خونه دیگه...اومدیم ماشینو پارک کردیم تو پارکینگو با شوخی هی خنده خنده رفتیم بالا شوهرم که درو کلید انداخت و در یکم باز شددیدم تابلو فرشم رو زمینه😑عصبانی گفتم حمید کی اومدی خونه اونو انداختی زمین؟؟؟؟؟شوهرم گف وایسا کنار رفت جلو و داخل ک گف تلویزیون نیس با جیغ و داد یکم رفتم تو ک دیدم کله خونه رو ریختن بهم پاشیدن اصلا وسایلارو .....پرده تکون میخورد اتاقام روشن بود چراغشون همومهمون جلو در جییییییغ میزدم ک کی تو خونسسس کی اومده خونمون کاره کیهههه.تو حال خودم نبودم که ی مرد که یکم ظاهرش شبیه آدمای معتاد بود سرش تو گوشی از طبقه بالا اومد پایین هیچ نگاهیم ب من نکرد خونسرد رفت بیرون...اون لحظه تو دلم گفتم این کیه دیگ حتما همسایس من ک نشناختم..یکم بعدم شوهرمم پشت سرش رفت بیرون ک ببینه چ خبره کسی ندیده کی اومده تو خونه....منم هم چنان میلرزیدم از ترس صحنه ی بدی بود الانم ک یادم میوفته وحشت میکنم