یه دایی بشدت شر داشتم،همش چاقوکشی میکرد،برا خانواده دردسر درست میکرد،تو غذا خوردن بهونه میگرفت پا میشد بشقاب غذا رو پرت میکرد تو حیاط،شبا گاهی با مادربزرگم دعوا میکرد قهر میکرد تزخونه میزد بیرون میرفت تو قبرستون میخوابید.خیلی بد بود خلاصه.زنداییم ۱۵سالش بود با داییم ازدواج کرد،آقا بعد ازدواج داییم از این روبه اون رو شد.یه بچه ۱۵ساله چنان دایی سلطیمو جمع و جور کرد😂الان داییمو بزنی صداشم درنمیاد،خیلی هم زن ذلیله و عاشق خونوادس.به قدری نجیب شده آدم باورش نمیشه.کل طایفه موندیم که زنداییم با اون سن کمش چجور اینو آدم کرده