سلام ما ی مجموعه مهندسی هستیم در زمینه واردات رنگ ساختمان . من و چند تا خانم دیگه والبته چند تا آقا با هم همکاریم ی مدیر خیلی متشخص و انسان به تمام معنا داریم .یکی از همکاران من خانمی هست که تقریبا با هم دوست هستیم مشکلات زیادی واسش پیش اومده الان میگم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
همکارم ازدواج کرده ۲ تا بچه ماه داره همسری مهربان و کاری .اما ازدواجشون سنتی بوده کلا طبقات اقتصادی متفاوت دوستم خودش میگفت خیلی تحمل کردم و ساختم با همسرم تا زندگیم به اینجا رسید الان دیگه نمیتونم تحملش کنم
چند وقتی بود سرکار نمیومد ی روز در میون میومد کلا قیافش ریخته بود بهم عصبی بود هرچی خاستم کمک کنم چیزی نگفت فکر کردم مشکل مالی داره رفتم پیش مدیرمون چون می خاست اخراجش کنه گفتم مشکل داره باهاش صحبت کنید اخراجش نکنید
مدیر خاست دفتر و باهاش صحبت کرد میومد سرکار ولی حالش خوب نبود اصلا تا ی روز صبح باهام تماس گرفت گفت حالم بده میتونی خودت برسون بهم رفتم در خونشون هرچی زنگ زدم در باز نکرد شماره همسر یا خانوادشم نداشتم تماس گرفتم با آقای مهندس مدیرمون که شماره پیدا کنه از دفتر وقتی موضوع فهمید خودشم اومد