یبار ننه ی شوهرم گف همیایمون گفته تو از بس لاغری نمیتونی بچه بیاری گفتم حالا اون بی شخصیتع شما چرا ب من میگید خاستم برم درخونشون نذاشت گف اشتبا کردم گفتمت
باردار بودم سقط شدگفت ی وقت ب کسی نگی خودت سبک میشی انگار من چکار کرده بودم بیشعورررر
ی بارم گفت اگ یکی دیگه رو زیر سر داری برو هیچوقت یادم نمیرن حرفاش
من که کلا زیاد باهاشون نمیپلکم اگه کاراشونو بگم دیگه یه کتاب میشه 😔خونشونم کم میرم البته از مادرشوهرم خیلی راضیم ولی از هووش متنفرم
مامان بابای من مریضن نمی تونن روزه بگیرن .هر سال ماه رمضون مادر شوهرم می پرسه بابا مامانت روزن .خیلی ناراحت می شم و دلم می گیره.
مادر شوهر من با اينكه داماد هاش همه وكيل و وزير و مهندس هستن از ديد اون ((پسر گدا يا بچه گدا)) هستن
منم تنها عروسش ((دختر گدا))
هزار بار ﺗﻮ عقد گفت بهم
چون سطح خانواده هامون فرق داشت 😔
اما شوهرم حالشو جا اورد يكبارم دامادهاش گفته بودن به دختراش مامانتون به ما ميگه ما مرد هستيم ميزاريم رو حساب نادوني مامانتون ولي زنداشتون گناه داره سنش كمه غصه ميخوره😔
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
