2777
2789
عنوان

دلم گرفته با این وضع چطور بچه بیارم

336 بازدید | 37 پست

۳۰هفته باردارم دوماه دیگه بچم ب دنیا میاد کلی امید و آرزو داشتم مامانم همیشه میگف بچه بیاری خودم کامل کنارتم از عید فهمیدیم سرطان سینه داره الانم مشغول شیمی درمانی چه رویاهایی واسه بچه دار شدنم داشتم الان حتی موقع زایمان همراه هم ندارم همراهم باشه چون اون هفته مامانم شیمی درمانی داره دوسه ماهه کارم شده گریه هم ب خاطر مامانم هم اینکه رویاهام همه از بین رفت هم اینکه موقع زایمانم خیلی بی کسم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عزیزم ناراحت نباش ان شاء الله مامانت بزودی خوب میشه 

گاهی خدا میخواهد با دستان تو گره از کار دیگران باز کند... دستان خدا باش  میشه واسه مامان شدنم ی صلوات بفرستی❤️

عزیزم حق داری ها ولی هرچی بیشتر گریه کنی بچه بی قرار تر و نا اروم تری داری. از خدا بخواه ارومت کنه

روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...

به جای امید دادن به مامانت زانوی غم بغل گرفتی؟

افراد سمی شما را دیوانه میکنند. آنها مهارت دارند، که شما را آزار دهند!               تنها رمز این است، که سر حرف خود بمانید و وقتی فردی قصد عبور از مرز شما را دارد ، بر خط قرمز های خود پافشاری کنید.

عزیزم غصه نخور رو گا خودت واستا خواهری چیزی نداری بیاد پیشت من خودم خواهر ندارم رفتم زایمان مامانم ترسو هست زودتر از من اورژانس بود همه منو ول مرده بودن رفتن بالاسر مامانم... تو بیمارستان بهم گفت نمیتونم با سرنگ به بچه شیر بدم شیر نداشتم اخه دیابت داشتم بچمو مرخص نمیکردن میگفت دل ندارم... مجبورا زنگ زدم دختر عموم و عمم میومدن بچم زردی داشت همینطور به دختر عموم زنگ زدم بیاد... پسرمو ختنه میخواستم بکنم گفت دل نداذم داداشم گفت مامان مریض میشه نباد منو شوهرم تنهایی رفتیم... خدا خیرش بده دل نداره ولی کمکای دیگه میکنه الان بچم سه سال و نیم خست دوباره باردارم یک ماه و نیممه نگفدم بهش

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792