سلام
بچه هااخه من چی بایدبگم که مامانم جراانقدرمغروره وچراانقدربه دل میگیره...موضوع اینه چندوقت پیش مامانج ز زدمیخوام باداداشت بیام خونتون اونموقع دستم خالی بودوضع خونمون تعریفی نداشت اعصابم بهم ریخت وگفتم ماجان وضعیت اینطوره بخدااگهممکنه اخربرج بیایدکه خقوق بگیریمون واوصاع اوکی باشه...اولش یکم بهش برخوردبعدگفت باشه واینا...حالااخلاق من چیه من خیلی مهمون نوازم اگه خونوادم بیان پیشم شده مریص بشم ازکارولی برلشون سنگ تمام میزارم..خوب من لعنتی دوست نداشتم مامانم بیادوضع بدماروببینه..خوب چیکارنیکردم شمابودیدنمیگفتیدوضعیتو؟مامان من چرانبایددرکم کنه چرابایدناراحت بشه؟مگه اوضاع زندگی دسته منه؟همون شب سریع دوباره بهش ز زدم مامان توروخداناراحت نباشیاتوروخداکاراتوکردی بیایا...بخداحالم خوب نیست و...حالامامانم اتفاقاباروی خوش باهام صحبت کردوگفت اوکی ناراحت نیستم ومیایم...
حالابعدازچندروزبهش زنگ زدم جواب نداددوباره امروزسه بارزدم جواب حدادوبه داداشم زدم ج نداد...چنددقیقه بعدج دادمیگمعزیزم چه خبرخیلی ناراحت شدم ج نمیدی میگه من بایدناراحت بشم یاتو؟😐یعنی من علم غیب دارم بدونم ناراحته میگم ماکه صحبت کردیم ماکه....هیجی خلاصه همه جیزگفت وحرفاشوزدوگفت حالامردادماه میام...کاردارم وایناقسمش دادم که مامان ناراحت نیستی ازدستم میگه نه....میگم مامان جان من به کدوم بجه هاگفتی میگه به یکی ازخواهرام گفته من اینطوری گفتم...رفته به خواهرکوچکترم گفته اونم گفته مامان حالابیاخونه مابعدبرواونوری..خیلی ناراحت شدم ازدستش چراهمه چیزومیگه اونابااینکهمنومیشناسن حالاباخودشون گفتن لابددوست نداره مامان بره خونشون درحالی که همه بچه هامون منومیشناسن به دست ودلبازی ومامانمم هروقت مبادمیگه من فقط خونه توخوابم میبره وفقط دوست داریم میش توبیایم..وخونه ی من همیشه شلوغه
..ولی بااین تفاسیرخیلی خیلی ازدست مامانم ناراحتم خوب اخه ادم چکارکنه وقتی شرایط اوکی نییت چی بگه حرفم بزنه بدهکارمیشم....
میخواستم خبربارداریموبهش بگم انقدراراین وراونورگفتکه نشدبگم..
شماهم واقعامامانتون این مدلیه؟انقدرمغروره انقدربه دل میگیره؟خدامیدونه که خیلی ناراحتم وعصبانی ام..
یعنی خواهرم الان جی باخودش گفته؟
چون الان خبربخرداریموبهش گفتم خیلی خشک برخوردکرد..شمابودیدجکارمیکردید..من روحیه ی خیلی حساسی دارم..الانم که حامله ام بیشتراذیتم..ای خدا