شخصیت مثل الماس میمونه... من امشب حوصله هیچی نداشتم یه موزیک ارامش بخش گذاشتم بلکه خابم ببره نبرد حوصله خوندم کتابمم نداشتم اما این رمان کوچیک شمارو کامل خوندم جالب بود... گاهی ادما راحت از کنار نشونه های کوچیک میگذرن با خوشبینی اما همون میشه بلای جونشون این دختره توی داستان خیلی قبل تر میتونست تمومش کنه
بقیش
دستت درد نکنه
خیلی خوب بود
مرسی خوب بود داستانش واقعا نیاز داشتم
بله... دایی من رف خاستگاری یه دختری ک هم داییم هم دختره هر دو تحصیل کرده خوش اخلاق و.. بودن یه مدت از نامزدی گذشت پدر دختره ک به شدت مذهبیم بود از فامیلای دختره ک اشنای خانواده پدربزرگم بود میشنوه ک یکی از دایی های من اعتیاد داره (واقعا داشت دو سال درگیرش بود اما ربطی به دایی کوچیکم نداشت) خلاصه ک پدر دختره از ترس ابروش یا هر چی درجا گفت همه چیز تمامه ما خیلی ناراحت شدیم... چون واقعا باقی خانواده همه اوکی بودن من خودمم دوس داشتم بهم برسن چون خیلی بهم میومدن بعد دختره دیگه نتونست رو حرف باباس اصلا حرفی بیاره و تمام دو سال گذشت با کمک دایی های دیگم اون یکی داییم ک درگیر اعتیاد بود کاملا خووب شد و سرکارش برگشت(بچه هاش شبیه فرشته بودننن گوگولیا الان به زندگی عادیشون برگشتن) بعد دیگه اون دختره هم ک ازدواج کرده بود طلاق گرفت هنوز یک سال ازدواج نکرده بود ک پدرش طلاشو از پسر گرفت ازونور داییم الان یه بچه و زندگی ارومی داره... پدر دختره فقط به خاطر حرف مردم خواسته قلبی دخترشو نادیده گرف چون واقعا اون داییمو دوس داشت اما خانوادشون جوریه ک دختر جلوی پدر اصلا حرفی نباید بزنه... الان خانواده های ما تو سن گیر میدم ک بیا اینو بگیر اونو بگیر بنظرم ارزش داره چن سال مجرد باشی ولی کسیو باهاش همخونه شی ک روحیاتش ضد تو نباشه
من همیشه میگم پسرا وقتشون برای ازدواج و تجرد و حتی قدرت انتخابیشون بیشتره و آسیب غالبا نصیب دختراست تو این موارد
ولی خب شناخت کافی وقتی میاد که تو رابطه هم اگه بره آدم احساساتش رو دخیل نکنه زیاد و سعی کنه وابسته ش نشه...کل مدار زندگیش نشه اون شخص..طوریکه اگه یه روز رفت...معنای زندگیش پوچ بشه
و کسی هم که این قدرتو داشته باشه به ندرت پیدا میشه
برای همون دوستی هم خوبه قبل ازدواج به شرطها و شروطها
