سوار تاکسی شدم،این مسیرهای بین شهری
تنها بودم تو ماشین دربست گرفته بودم وقتی سوار شدم خیالم راحت بود کرایه دارم پول تو جیبم هست میتونم حساب کنم
میگه وسطای راه تو بیابون شب یه دفعه دلهره عجیبی بهم دست داد.. لرز بدنمو گرفت
دست کردم پولامو بردارم دیدم نیست اون یکی جیبم دیدم نیست گفتم حتماً تو کیفمه شروع کردم تو کیفم گشتن دیدم نیست ای واییی
شروع کردم سر صحبت رو با راننده باز کردن
گفتم آقای راننده یه سوال ازت دارم: اگر کسی رو سوار کردی وسط راه بهت گفت که پول همراهش نیست، باهاش چه میکنی ؟!!
گفت:اول به قیافه اش نگاه می کنم!
از قیافه اش میفهمم راست میگه یا دروغ میگه من مشتری زیاد داشتم کارمه...
بهش گفتم : الان فرض کن منم. فکر کن من پول همراهم نیست با من چه میکنی…!!! یهو سرعتش رو کم کرد تو آیینه منو نگاه کرد
و گفت : به قیافه ات نمیخوره آدم بدی باشی ، می رسونمت دلم نمیاد تو این بیابون رهات کنم… .
وقتی این قصه رو شنیدم بی اختیار گفتم خدا ما یه عمر بندگی تورو کردیم
تو این مسیر زندگی میترسم دم جون دادن یه لحظه حواسم رو جمع کنم ببینم هیچی با خودم نیاوردم
ببینم نمازام به درد نمیخورده..روزه هام به درد نمیخورده...
راحتت کنم ببینم لحظه آخر هیچی باهام نیست
دلت میاد رهام کنی به حال خودم به قیافم نگاه کن من آدم بدی نبودم
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
من برای علی (ع ) مشکی پوشیدم
من یه عمره حسین حسین گفتم....منو وسط بیابون رها نکنییی خداااا
خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک ...
.الهی العفو....
حدیث قدسی :
خداوند متعال : اگر بنده گان گناهکارم میدانستند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم از شدت شوق میمردنند