2777
2789
عنوان

❤داستان زندگی دردناک پدر من❤

5821 بازدید | 127 پست

سلام بچه ها وقت بخیر😍 من همه رو براتون تایپ کردم و تند تند میذارم. قطره چکونی نیستم😁 طولانی هم نیست که خسته بشید. تا جایی ک تونستم خلاصه کردم. براتونم اولش شماره گذاری کردم که گم نکنید.

شاید داستان زندگی ما یه چیز کوچیکی باشه ک همتون بیشتر به قدرت خدا پی ببرید🥰 پیشاپیش مرسی که وقت میذارید برام و میخونید😘

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت اول:


سلام بچه ها. اول بگم که من همه رو تایپ کردم و براتون تند تند میذارم. شاید بگید خب داستان زندگی پدرتو براچی میذاری یا چه دلیلی داره ما بدونیم! جوابش اینه که دیدگاه پدرم و سرسختیش توی اون شرایط برام همیشه جای سوال داشته که چجوری تونسته با همچین شرایطی کنار بیاد و از همه چی بگذره. خب بریم سر اصل مطلب. بچه ها پدر من الان ۶۵ سالشه و آبادانیه. خیلی سال پیش مادر بزرگم (که فوت شده) به پدرم یه دختریو معرفی کرد. گفت که این دختره توی بهزیستی هستش چونکه توی جنگ اواره شده بوده و از پدر و مادرش خبری نداشته. مادر بزرگم به پدرم گفته برو ببینش دختر خوب و خوشگلیه اگه خوشت اومد باهاش ازدواج کن هم صوابه هم تو سرو سامون میگیری.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت دوم:


پدرم میره و دختره رو میبینه و باهم ازدواج میکنن. پدرم خیییلی اونو دوس داشت. عشق اولش بود. اولین باری بود که عاشق یه نفر شده بود. اون دختره هم خیلی افتاده و ساده لوح بود. پدرم میگفت من مثلا اگه اون موقع حقوقم ۳ هزار تومن بود، دو تومنش رو خرج میکردم برای زنم و توی اوج نداری و تنگ دستی براش بهترین لباسا و بهترین لوازم ارایشی هارو میخریدم. خیلی عاشقش بوده خیییلی. بعد از یه مدت پدرم از طرف بنیاد جنگ زدگان مسئول این میشه که به محل زندگی جنگ زده ها بره و اگه مثلا اونا درخواستی دارن ثبت کنه و به بنیاد اطلاع بده که مثلا فلان خانواده یه تلوزیون نیاز دارن. و تلوزیون رو از بنیاد میگرفت و به اون خانواده تحویل میداد. وضع مالیش یکم بهتر شده بود و زندگیشون خیلی خوب بود. دنبال خانواده ی همسرش رفته بود و برادراش رو پیدا کرده بود و برای همسرش شناسنامه گرفته بود و خلاصه زندگیه دختره از این رو به اون رو شده بود و بابامم روز به روز بیشتر عاشقش میشد.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

قسمت سوم:


بعد از یه مدت پدرم صاحب یه دختر شد. بین اون خانواده های جنگ زده که پدرم برای رسیدگی به خواسته هاشون میرفت خونه هاشون بازرسی یه پیرزن بود که دوتا دختر جوون داشت. این پیرزن خیلی خودشو محتاج نشون میداد و چندبار درخواست های مختلفی کرده بود و به پدرم گفته بود که هواشونو داشته باشه. پدر من خیییلی ادم ساده و چشم پاکیه. پیرزنه چندبار به پدرم گفته بود تو کمک دستم باش و بهمون کمک کن و ما مرد بالا سرمون نداریم و... پدرمم یه موقه ها بهشون پول میداد یا چیزی براشون میخرید. پیرزنه بهش گفته بود یکی از دخترای منو بگیر ولی پدرم گفته بود که زن و بچه داره. اون پیرزنه هم خودشو زده بود به مظلومی و بی کسی و دل مهربون پدرمو به دست اورده بود که پدرم با زنش باهاشون رفتو امد کنن که پیرزنه و دختراش از تنهایی در بیان. پدرمم هرازگاهی با زنش بهشون سر میزد.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت چهارم:


رفتو امد بین این پیرزن و پدرمو زنش بیشتر شد. جوری که یه موقه ها که پدرم مجبور بود شبکار بمونه زنشو میذاشت پیش اون پیرزنه. بعد از یه مدت پدرم صاحب یه پسر شد. زندگیشون داشت خوب پیش میرفت که سرو کله ی سرد شدن زنش پیدا شد. زنش مثل قبل نبود. انگار یه مشکلی داشت ولی نمیگفت مشکلش چیه. حال پدرمو نداشت. بهش کم محلی میکرد. پدرمم هرچی دلیلشو میپرسید اون حاشا میکرد و میگف چیزیم نیست. روز به روز بیشتر میشد و پدرمم نگران تر میشد ولی هرکاری میکرد زنش هیچ حرفی بهش نمیزد. یه مدت طولانی گذشت و روز به روز وضع بدتر شد که یه روز زنش گفت من طلاق میخوام. باید طلاقم بدی. پدرم هرچی میگفت چرا توروخدا بگو چیشده من چکار کردم زنه هیچی نمیگف و الکی گریه میکرد و بهونه میگرفت

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت پنجم:


پدرم یک هفته مرخصی گرفت و زنشو برد مسافرت و برد اونجاهایی که بار اول همدیگرو دیدن و یا جاهایی که خاطره دارن. هرچی بهش میگفت توروخدا بگو چیشده من چکار کردم فقط بگو بامن حرف بزن ولی زنه انگار نه انگار. فقط میگفت طلاق میخوام. پدرم به شدت عاشقش بود و توی اون مدت داغون شده بود. از مسافرت برگشتن و بعد از یه مدت زنه جیغو داد که اگه طلاقم ندی خودمو میکشم. هی قرص میخورد پدرم نجاتش میداد هی پدرمو تهدید میکرد ک رگشو میزنه پدرمم همش مواظبش بود و فقط التماسش میکرد که حرف بزنه ولی اون هیچی نمیگفت

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت ششم:


بعد از یه مدت اوضاع وخیم شد. پدرم زنشو برد پیش برادراش. رفتن که مشکلشونو حل کنن. پدرم جلوی برادرای اون زنه گفت که توروخدا بگید چش شده اصلا من میرم بیرون راحت حرفاشو بهتون بزنه. مشکل من چیه؟ دست بزن دارم دروغ میگم رفیق بازم خرجش نمیکنم چی هستم که داره اینکارارو میکنه بهش بگید من هرمشکلی داشته باشم حلش میکنم فقط بگید چش شده. برادراش هم از زنه پرسیدن اونم گفت نه هیچ مشکلی نداره ولی من نمیخوام. و جیغو داد زد. زن داداشِ زنه بابام، پدرمو کشید کنار بهش گفت بیا کارت دارم. پدرمم رفت. زن داداشش گفت یه چیزی بهت میگم اما به کسی نگو چون برادراش میکشنش. زنت زیر سرش بلند شده.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت هفتم:


پدرمم انقدر که عاشق زنش بود زده زیر خنده و گفته اینبار خندیدم ولی دفعه دیگه به زن من همچین چیزیو نسبت بدی میکشمت. زنم عاشقمه ما عاشق همیم فقط حالش بده من میدونم. و پدرمم دست زنشو گرفته و برده خونه. چون باور همچین چیزی براش اصلا امکان نداشته. یه مدت میگذره و پدرم یه روز صبح لباس میپوشه که بره سرکار. توی راه که داشته پیاده میرفته یهو چندتا مامور میریزن سرش و میزننش زمین و کتکش میزنن و به زور میبرنش توی ماشین. وقتی میرسن به آگاهی، پدرم دلیلشو میپرسه. اونا دست میکنن توی جیبش و تریاک در میارن و پدرمو میزنن و بازداشتش میکنن و پدرم هرچی التماس میکنه که روحم خبر نداره اینا چین اونا باور نمیکردن و میزدنش.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت هشتم:


پدرمو میفرستن پیش قاضی و دادگاهش ۵ دقیقه بیشتر طول نمیکشه. توی اون دادگاه فقط از قاضی فحش میشنوه و براش ده سال زندان میبرن. توی این مدتم هیچ خبری از زنش نبود. و پدرم بدون هیچ گناهی میوفته زندان. مردی که با اینکه مدرک تحصیلی بالایی نداره اما اندازه موهای سرم کتاب خونده و سطح سوادش از دکترهای الان بیشتره میوفته زندان پیش ادمای مزخرف. زنش میاد پیش عموم (شهرهاشون جدا بود). بهش میگه برادرتو بخاطر فروش سی دی بد گرفتن و الان زندانه. عموم میگه امکان نداره همچین چیزی مگه میشه اونکه توی بنیاد کار میکنه. زنشم الکی میگه از بنیاد در اومد و رف سی دی بفروشه الانم گرفتنش و زندانه. بیا پسرمو یه مدت نگه دار تا من برم دنبال کاراش و پس فردا میام اینجا که باهم بریم دنبال کاراش. عمومم خیلی ساده حرفشو باور میکنه چون به زن داداشش اعتماد داشته

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت نهم:


چند روزی میگذره که عموم میفهمه خبری از زنداداشش نیست. راه میوفته میره شهر پدرم و اونجا در به در دنبال زن بابام میگرده و پیداش نمیکنه. با کلی پرس و جو پدرمو پیدا میکنه. میره پیش پدرم. پدرم جریانو بهش میگه. عمومم میگه داستان از این قراره. و دوتاشون متوجه میشن که همه چی زیر سره زنه بابامه. دوسال از این ماجرا میگذره و زنه پیداش نبوده. بابام بی کس توی زندان بوده و پسرشم پیش عموم بوده. سال سوم یکی با پدرم هم بند میشه و به پدرم جریانو میگه. میگه زنت با یکی دوست شده دخترتم پیش زنته. بابامم فقط گریه میکنه میگه چرا اینجوری شده. اون یارو میگه که یادته با یه پیرزنی رفتو امد میکردین؟ اون زنها و دخترای مردم رو کلک میزده و براشون رفیق پیدا میکرده و پول در میورده.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت دهم:


پدرمم تا اینو میشنوه سکته میکنه. میبرنش بیمارستان. یک دقیقه قلب پدرم از کار میوفته. و با شوک برش میگردونن. هنوزم مدارکش توی خونمونه. وقتی حالش خوب میشه باز برش میگردونن زندان. عموم و زن عموم خیلی به پدرم سر میزدن و بابام فقط گریه میکرد. دوتا دفتر از دوران زندانش داره ک هنوز توی خونمونه و من هرازگاهی میخونمش و گریه میکنم. پدرم فقط هرشب مینوشت و مینوشت و گریه میکرد ولی عشقش رفته بود و پدرم بی کس مونده بود. میگف توی زندان همش بهم میخندیدن میگفتن تو چی مینویسی تو دیوونه ای و اذیتش میکردن و پدرمم توان دفاع نداشت. یه روز عموم میاد ملاقاتش.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت یازدهم:


بهش میگه میخوام زنتو پیدا کنم بکشمش. پدرم فقط گریه میکنه میگه بهش بگو برگرده. برگرده من میبخشمش همه چیو فراموش میکنم فقط بگو برگرده حق نداری کاری کنی یه تار مو از سرش کم شه. (فقط میخوام ببینید چقدر یه نفر میتونه عاشق باشه چقدر مرررد باشه). سال پنجم میشه. قانون میگه ک اگر زنی ۵ سال از شوهرش جدا باشه میتونه طلاق غیابی بگیره. زنش درخواست طلاق میده و میاد دادگاه و عمومم اون موقه توی دادگاه دنبال کارا پدرم بوده ک همدیگرو میبینن. به زنه میگه این چه کاری بود کردی و میخواسته بزنه تو گوشش که مامورا جلوشو میگیرن. عموم به زنه میگه حداقل وسایلا برادرمو پس بده پولاشو بده که زندگیشو بعد از تو بسازه. زنه هم میگه باشه دنبالم بیا

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت دوازدهم:


عمومم میره دنبالش. دخترِبابام هم دست عمومو گرفته بود. زنه هی عموم رو توی جمعیت میبره و یهو غیبش میزنه. هرچی عموم میگرده پیداش نمیکنه. زنه میره و دختربابام هم میاد دست عموم‌. عمومم میره جریانو به بابام میگه. میگه زنت تریاک گذاشت تو جیبت و مامور خبر کرد و الانم پسر و دخترت دست منه. نگهشون میدارم تا بیای بیرون. پدرمم برای بار دوم از غم و غصه سکته میکنه و باز با شوک برمیگرده. اخرای سال پنجم بود که اون زنه طلاقشو گرفته بود و پدرمم عفو میخوره و ازاد میشه. میاد بیرون بدون هیچ سرپناهی. بدون هیچ کسی. میاد خونه عموم. ۵ سال بی گناه بیوفتی زندان. عشقت بهت خیانت کنه. عشقت باعث شه ۵ سال سختی بکشی. بی پول با دوتا بچه باشی. بی کس. با دوبار سکته قلبی.

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت سیزدهم:


چند سال پیش عموم زندگی میکردن تا اینکه زن عموم که با خاله من دوست بوده به پدرم میگه من با یه خانمی دوستم که یه خواهر بزرگتر داره که مجرده بیا برو خاستگاری. پدرمم میاد خاستگاری مادرم‌. مامانم دختر بوده و مجرد و دختر اول خانواده بوده. پدربزرگم قبول نمیکنه میگه تو چیزی نداری دوتا بچه داری من دخترمو نمیدم. ولی مهربابام به دل مادرم نشسته بود و مادرم اصرار کرد تا پدربزرگم راضی شد. و باهم ازدواج کردن. مادرم برای دوتا بچه پدرم مادری کرد و بزرگش کرد. توی اون مدت خونه عموم زندگی میکردن. که عموم فوت کرد و بعدش تیکه های زن عموم شروع شد و پدرو مادرم با دوتا بچه ها میرن توی خرابه زندگی میکنن. پدرم دستفروشی میکرده بنایی میکرده‌‌. دکترا به مادرم گفتن باردار نمیشی. حلقه هاشونو فروختن ک خرج زندگی بدن

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

قسمت چهاردهم:


گذشت و من به دنیا اومدم. با خواست خدا. نوزاد که بودم توی خرابه بودیم و پدرم با آب سرد کهنه های منو میشست و روی آلادین خشک میکرد. هیچ کدوم از فامیلامون کمکمون نکردن حتی پدربزرگ و مادر بزرگم. گذشت و پدرم رفت توی شهرداری شروع به کار کرد. تونست از اون خرابه بیاد بیرون و بره توی یه خونه که مال شهرداری بود. اب گرم نداشت و یه خونه متروکه بود ولی بهتر خرابه بود. با آب سرد چندین سال زندگی کردن. خیلی زندگی سختی بود من تا پنجم دبستان اونجا بودم. خیلی پدرو مادرم دعوا داشتن چونکه شرایط بد بود پدرم دستش خالی بود. یه روز زن اول بابام میاد دم خونمون. مامانم اول نمیشناستش. زنه میگه میخوام بچه هامو ببینم. مامانم متوجه میشه کیه‌. پدرم نمیذاره بیاد داخل ولی مادرم میگه بذار بچه هاشو ببینه. زنه با خواهرِ شوهره دومش اومده بود. بچه هارو میبینه و میره

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز