❤داستان زندگی دردناک پدر من❤

قسمت پونزدهم:

خلاصه سختیا و نداریا تموم میشه و پدرم یه خونه کرایه میکنه و از اونجا ما اسباب کشی میکنیم و میریم خونه جدید. کم کم وضعمون بهتر شد. خواهرم ازدواج میکنه اما ازدواجش ناموفق بود و طلاق گرفت و یه بچه هم داشت. اما بعد از چندسال یه پسر مجرد که تک پسرم بود با خواهرم ازدواج میکنه و خواهرم صاحب یه پسر میشه. برادرم ازدواج میکنه و صاحب پسر میشه. و ما با کمک خدا روز به روز زندگیمون بهتر میشه. ولی چیزی ک هست اینه ک برادر ناتنی و خواهرناتنیم مادرشونو پیدا کردن. باهاش خوبن و رفتو امد دارن. زنِ بابام از شوهرش جدا میشه چون شوهرش معتاد شد و یه دخترم ازش داره. یه روز پدرم و مادرم میرن مسافرت و پدرم رقیب عشقیه خودشو توی جوب میبینه ک معتاد افتاده اونجا. به مادرم میگه زنم منو بخاطر این ۵ سال انداخت زندان و ازم جدا شد. جالب اینجاس یه موقه ها که میریم خونه خواهرم اون زنه و دخترشم میان. توی نگاه زنه هیچی نیست. سرد و خشک. ولی پدرم سرش پایینه یا میره توی اتاق و تو نگاهش پر از حسرته. مادرمم چقدر دل بزرگی داره ک با زنه رو در رو میشه

قسمت شونزدهم:

الان برادرم و خواهرم سال به سال اسم بابامو نمیارن. پدری ک براشون هم پدری کرد هم مادری. چسبیدن به مادرشون. مادری ک توی کوچیکی ولشون کرد. اسمشو نمیشه گذاشت مادر. الان برادرم وکیله. خواهرم یه زندگیه خوب داره. ماهم با نگاه خدا خیلی سروسامون گرفتیم. جوری ک تموم اون ادمایی که بهمون بدی کردن بهمون هیچ کمکی نکردن و مارو گدا صدا میکردن و از خونه هاشون بیرون میکردن الان اقا اقا از دهنشون نمیوفته و همش خونه ما میخورنو از پدرم پول قرض میکنن. نمیگم محتاجن به ما. چون هممون محتاج خداییم‌. ولی میگم چوب خدا صدا نداره. برادر و خواهرم سااال به سااال اسم مادرمو نمیارم. زنی که براشون مادری کرد و تر و خشکشون کرد و بزرگشون کرد الان هیچ ارزشی براشون نداره.

قسمت هفدهم:

الان پدرم یک هفتس بازنشسته شده و من نامزدم و چندین سال از این موضوعی که گفتم میگذره ولی هیچوقت نتونستم درک کنم چجوری پدرومادرم به کسایی که بهشون بدی کردن الان انقدر خوبی میکنن و از همه حرفو حدیثا گذشتن و همه رو بخشیدن. این خلاصه داستان زندگی پدرم بود. هیچوقت از نگاه خدا غافل نشید بچه ها. داستان زندگی خانوادم یه قسمت کوچیکی از محبت خداست. خدایی که هیچوقت نگاهشو از ما برنگردوند...

مرسی که وقت گذاشتید و خوندید بچه ها. ببخشید اگه زیاد شد من تاجایی که تونستم خلاصه گفتم.

تموم شد بچه ها❤

@00صبا00  

@ماهـے  

@ماه_تیکه  

@samaaanh  

@رزقرمزمن  

@nafasssi  

@sevda70  

@هلو_شیرین  

@اشی___مشی___  

@هوربانو  

@رحا  

@آلبالوجان  

@_harley_quinn_  

@شادی1357  

@21212123245  

خواهش میکنم گلم وظیفم بود😍

اره عزیزم یعنی زن اولش، خواهرمو با خودش برده بود اما داداشمو گذاشته بود پیش عموم

مرسی عزیزدلم همچنین❤