پنج شنبه قرار بود شوهرم بره کوه به منم گفت اگه دوست داری با بچه ها برو خونه مامانت تنها نمونی منم گفتم نه میمونم خونه.دو روزم بود که آب کل محلمون قطع شده بود.شوهرم که رفت دم غروب مامانم زنگ زد پاشین بیاین اینجا هم تنهایین هم آب ندارین منم هول هولکی آماده شدم وبچه هاموببرداشتم رفتم
من یه بار بچه بودم هفت هشت ساله دقیقا همینکارو کردم ابا قطع شدد و من قهر کرده بودم با خانواده نرفتم بیرون هرچی اصرار کردن بعدم رفتم اب بخورم اب قطع بود همینجوری شیر اب رو باز کرده ول کرده بودم نفهمیدم چحوری باید بسته باشه ده دیقه بعد مامانم به زور اومد بردم رفتیم بیرون تو اوج دور دور یکی زنگ زد که بیایدد اب داره ازپنجره اشپزخونه میچکه 😑😑😑😑😑😑رفتیم کل اشپزخونه شد۶ بود اب تا نزدیک سقف ...یه فاجعه ای بود مث سگ ترسیده بودم اصلا کتک نخوردما کلا کاری بام نداشتن با اینکه میدونستن من بودم ولی خودم خیلی گریه کردم از عذاب وجدان مامانبزرگم نامردمم تو روصه هرجا بود از رو بدجنسی هی یاداوری میکرد به مردم 😐که این اینکارو کرده بعد گریه میکرده و بعد خودش میخندید 😐یه حس بدی بهم دست میداد دوباره تکرار میشد اون صحنه برام ...الان حق دارم براش فاتحه نگم به نظرتون ؟
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟ هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂 چیزی که وحشتناک بود حس می کردم نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده 💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست دارهیه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.
بچه بودم خیلی شیطون نبودما ولی خیلی فاجعه رقم زدم 😂
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟ هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂 چیزی که وحشتناک بود حس می کردم نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده 💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست دارهیه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.
بابم تو ماشین موند منم رفتم شیر بستم هنوز آب خیلی ضعیف بود.دیدم از دور شیر آبگرمکن یکم نم میزنه رفتم اونم سفتش کردمو یه سطلم گذاشتم که چکه نکنه و رفتم.تا دیشب که شوهرم برگشت منم اومدم خونه تا درو باز کردم دیدم صدای آب میاد اومدیم دیدیم چشمتون روز بد نبینه به جای اینکه شیر آبگرمکن و ببندم تا ته باز کردم همه آشپزخونه پر ازآب بود سرامیکاهم یه طرفش چار پنج سانت نشست کرده