برای کودک درون رنجیدهام 🌙
عزیز دلم،
میدانم هنوز در گوشهای از قلبت نشستهای و در سکوت، زخمِ حرفهایی را لمس میکنی که نباید شنیده میشدند.
میدانم هنوز نگاهت پر از سؤال است: «چرا گفت؟ چرا من؟»
و من آمدهام اینبار نه تا دلیل بیاورم، بلکه تا در آغوشت بگیرم.
تو هیچگاه سزاوارِ آن حرفها نبودی.
هیچکس حق نداشت صداقت و پاکیات را زخمی کند.
میدانم چقدر حساس و نازکدلی، چقدر زود از بیمهریها میلرزی، چون قلبت هنوز همان قلبِ سادهی کودکیست که با یک لبخند خوشحال میشود و با یک بیتوجهی میشکند.
اما در درونِ همین زخمها، نوری هست که هنوز میدرخشد، نوری که حتی حرفهای تلخ هم نتوانست خاموشش کند.
عزیز کوچکم،
آدمها همیشه نمیدانند چطور با مهربانی حرف بزنند.
گاهی از دردِ خودشان، از ناآگاهی، از خستگی، چیزی میگویند که تیز و سرد است.
اما بدان، آن حرفها تعریف تو نیستند، فقط تکههایی از آشفتگیِ آنهاست که بیهدف به بیرون پرتاب شدهاند.
تو همانقدر زیبا، همانقدر باارزش، همانقدر دوستداشتنی هستی که همیشه بودی.
من حالا اینجا هستم تا جبران کنم، تا صدای مهربانِ تو را بشنوم.
هر وقت خواستی گریه کن، حرف بزن، قهر کن، بخند — من کنارت هستم.
قول میدهم دیگر صدایت را نادیده نگیرم.
قول میدهم وقتی از چیزی رنجیدی، به جای پنهان کردنت، دستت را بگیرم و با هم عبور کنیم.
تو دیگر تنها نیستی، کوچکِ نازنینم.
هر بار که دلت میلرزد، من اینجا هستم تا بگویم:
«تو امنی… تو عزیزترین بخشِ منی… هیچ حرفی نمیتواند ارزش تو را کم کند.»
پس آرام بگیر، نفس بکش، و بگذار اشکت اگر هست، زمین را خیس کند — چون بعد از باران، هوا همیشه روشنتر است.
بیا دوباره لبخند بزنیم، نه برای دیگران، بلکه برای خودمان.
برای آن نوری که هنوز در عمق دلت میدرخشد. 🌤️
با عشق بیپایان،
خودِ مهربانت فاطمه 🤍