من خواستگار خیلی داشتم ب دلیل سن کمم مامانم هیچ کدوم راه نمیداد بعد اینکه فوق دیپلمم گرفتم ۲۰ سالم بود یکی از اشناها ک کمی روشون شناخت داشتیم چن ماه اصرار داشتن ک بیان خونمون عمم معرف من بود خلاصه ...
اون اقا تویه موسسه اعتباری کارمیکرد بخاطر همین دوروز اخر هفته کلا خونه بود اونا خیلی پافشاری میکردن ک یبارم شده بیان منو ببینن
ی روز عمم قرار گذاشت پنجشنبه ساعت ۲ مادرش و خودش و عروس بزگتر خوانواده(فامیل ماهم میشد) اومدن .تو نگاه اول هردوتامون متوجه این شدیم ک به درد هم میخوریم ظهر همون روز با مادرش و عمم رفتیم بیرون شبم ک اومدیم دوتا پدرا صحبتشون تموم کردن (طبق رسم و رسوم)الان ۲سال و نیم میگذره و خداروشاکرم بخاطرم همسرم و زندگیم بعد سه ماه ام ازدواج کردیم الانم خدا یدونه دیگ ازون اقا 😁😁 بهم داده شدن دوتا..... چن ماه دیگ ثمره عشقمون بدنیا میاد ب نیت شیرخواره امام حسین ام اسمش گذاشتم علی اصغر👶🏻🐣🐣🐣