2777
2789

تنها سپاس از عشق خودکار است

دنیا به شاعرها بدهکار است

دستان عشق از مثنوی کوتاه

چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه

با جبر اگر در مثنوی باشی

لطفی ندارد مولوی باشی

استاد مولانا که خورشید است

هفت آسمان را هیچ می دیده ست

ما هم دهان را هیچ می گیریم

زخم زبان را هیچ می گیریم

دارم جهان را دور می ریزم

من قوم و خویش شمس تبریزم

نانت نبود؟ آبت نبود ای مرد؟!

ول کن جهان راقهوه‌ات یخ کرد

"من بسیار ثروتمند، بسیار، زیبا و بسیار غمگینم" ................................................................................................................ می توان همچون عروسک های کوکی بود/با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید/می توان در جعبه ای ماهوت/با تنی انباشته از کاه/سالها در لابلای تور و پولک خفت/می توان با هر فشار هرزه دستی/بی سبب فریاد کرد و گفت/"آه من بسیار خوشبختم"

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست 

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

همچو موجی که به روی گسل زلزله هاست

باز میگویمت از مساله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

من سرم را میدهم که تو حرفت را بزنی که من مخالف آنم

میروم خسته وافسرده وزار سوی منزلگه ویرانه خویش      به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده ودیوانه خویش       میبرم تا زتو دورش سازم زتو ای جلوه امید محال    می برم زنده بگورش سازم تا که زین پس نکند یاد وصال

ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد تو که با منی همیشه ، چه ترا ، چه لن ترانی

این شعر ماجرای جالبی داره اولش رو سعدی شروع میکنه

موسی خطاب به خداوند در کوه طور : اَرَنی ( خود را به من نشان بده )
خداوند : لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید )
سعدی :
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر/ که نیرزد این تمنا به جواب 
" لن ترانی "
حافظ :
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر/ تو صدای دوست بشنو ، نه جواب " لن ترانی "
مولانا :
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد/ تو که با منی همیشه، چه " تری " چه " لن ترانی "

من سرم را میدهم که تو حرفت را بزنی که من مخالف آنم

 حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را


و صائب در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را

من سرم را میدهم که تو حرفت را بزنی که من مخالف آنم

و شهریار در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را


و دوستی گوید:

هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد

یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را

کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا

نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را

من سرم را میدهم که تو حرفت را بزنی که من مخالف آنم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز