ما خانواده 4نفره ایم، یدونه داداش فقط دارم که 5سال ازم بزرگتره، مامان بابام و داداشم آدمای خیلی ساکت و آرومین کار ب کار کسی ندارن و ساده ن نمیتونن از حق خودشون دفاع کنن ومیریزن تو خودشون، اون موقع ک داداشم نو جون بود دایی هام میفرستادنش برای تریاک، بچه های خودشونو نمیفرستادن داداشم ک حرف گوش میداد میرفت از طرفی بابامامان هم چون زبون نداشتن سو استفاده میکردن، کم کم بابا مامان فهمیدن داداشم میره دنبال تریاک و هی داداشمو نصیحت میکردن داداشم کم کم سیگاری شد و قایمشون میکرد وقتی میدیدیمشون انکار میکرد مال اونن و میگفت مال دایی فلانی ان وهزارتا دروغ دیگه داداشم یک دنده بود هر چه میخواست باید میخریدن براش بابا مامان لوس بارش آوردن و بهت سختی ندادن، داداشم خیلی بیرون میرفت و شبا دیر میومد یادمه یه بار رفته بود کوه با دوستاش 2شب نیومد گوشیش هم خاموش چنتا مرد با تفنگ و.. رفتن دنبالش تا پیداش کردن
18سالش بود یه پراید صفر براش خریدن ماه اول تصادف کرد ماشین سقفش اومد پایین افتضاح شد ولی خداروشکر خودش سالم بود
همون سال بابام کلیه هاشو از دست داد و مدتی دیالیز بود و بعدش یه کلیه پیوند زد خونمون 2تا اتاق بود ک بعد کم کم یه دستگاه ساختیم داداشم افتضاح شده بود هرچی نصیحتش میکردن فایده نداشت
منم بچگیام همش هی خونه عموم بودم ک7تا دختر داشت چقد مد ولگرد بودم و مادرم هم بیخیال نمی گفت نباید انقد بری خونه فامیلا و...
من متاسفانه زود سینه درآوردم پنجم ک بودم سینه هام خیلی بودن نگاه های بقیه رو رو خودم خیلی حس میکردم و آزارم میداد
یادمه تو کوچه بازی میکردیم یه اقایی بود مد هی بهش سلام میکردم