بخدا چ خوب چ بد زنا فراموش نمیکنن
ولی مردا میکنن
مامانم ۱۵ سالگی ک ازدواج کرد شوهرش خیلی عن بود مامانم خیلی خشگل بود گول زبونه یارو رو خورده بود تو خونه زندانی میشد و زجرکش
بابام همسایه بود یروز میبینه صدای داد و جیغ میاد میپره خونه بقلی میره درو میشکنه مامانم و میاره بیرون و میبره بیمارستان الان مامانم یه کلیه نداره بس ک کتک خورده بود و ..... ادامه ماجرا
هنو ک هنوزه ۴۸ سالشه میگه ایشالا فلان بشه و فلان ولی بابام حتی فکر نمیکنه چون دیدم ازش