من دوره راهنمایی بودم که بابام چون دوستش گفته بود از شریکت شکایت کن رفت و ازش شکایت کرد و ما کل درونداریمون که دو دونگ ماشین بودو از دست دادیم و بابام بیکار شد اعتیاد هم داشت
ازهمه ایراد میگرفت و هر کیو میدید بهش فوش میداد هنوزم این عادتو داره ترک نکرده و به همه فوش میده
ما دیگه پولی نداشتیم که حتی چیزی بخریم واسه خوردن دیگه چه برسه به بقیه نیازامون
یادمه دوم راهنمایی بودم هزار تومن تو جیبم نبود که یه ساندویچ بخرم با دوستام بخورم اونا همیشه میخریدن و بوش تو دماغ من میرفت و من الکی میگفتم معدم درد میکنه نمیخورم بدم میاد الان هیچ ساندویچی به نظرم خوشمزه نیست دیگه
همیشه میرفتم ارزونترین خودکارارو میخریدم بقیه بهترین چیزا دستشون بود یادمه چن نفر مسخرم میکردن
بعضی وقتی بابابزرگم ۵۰۰تومن یا هزار تومن بهم میداد میذاشتم یکم زیاد بشه میذاشتم تو کیف مامانم تا خوشحالش کنم
😢😢😢
مامانم حتی حلقه دستشم از نداری فروخت من ی گوشواره کوچولو داشتم خیلی دوسش داشتم مجبور شدم اونم بفروشم
اما بابام این وسط فقط جلو تلویزیون مینشست ینی ما جرعت نداشتیم بگیم بزن یه شبکه دیگه و بدون مراعات بقیه غذاشو میخورد مثلا اگه یه دیس برنج بود نصفشو خودش میخورد نصف دیگش غذای ما پنج نفر بود