سلام..
نمیدونم چرادوسه روزه اخلاق شوهرم خیلی عوض شده...دیشب که نیم ساعت فقط جواب تلفنشونمیدادودیراومدبعدااومداخلاق گندشواوردومنم دندونم دردمیکردبه شدت واصلامحلش نزاشتم...زیرلب غرغرکردکه خسته وکوفته کارمیکنم اینم از...منم چون خودم حالم خوب نبودگفتم واسه چی همه ش ازخودگذشتگی کنم بزاربفهمه منم داغونم....خلاصه چون دخترم خواب بودانگارهیچ حرفی برای گفتن نداشتیم هیچی ها😐تابهچ گفت بچه شام خورده؟گفتم اره گفت بیدارش کن دلم براش تنگ شده ندیدمش..منم خودم دیدم وضع اینه بیدارش کردم.بازبهترشداوضاع یکم بگوبخندو...بعدش شام اوردم خوردیم وانقدراعصابم ازدردخوردبودکه ناله میکردم اونم هی میگفت بمیرم که اینجوری نباشی وسرش وپایین میتداخت چون هزینه ی ایمپلنت و..میدنیدکه چقدره و..یکی دوتاهم نیست کل دندونام باهم درحال انفجاربودازناراحتی سرشوپایین مینداخت ومثلاشرمنده...ولی من خیلیی خیلی ازش واین زندگی مسخره خسته شدم بااین حقوقی که میگیره فقط بایدشکممونوسیرکنیم خودمم تابچع روازشیرنگیرم نمیتونم سرکاربرم....
خلاصه متنفرشدم ازخودش وازاین زندگی...امروزم زنگ زدم بهش اصلانمیزاره حرف بزنم...میگه بچع خیلی اذیت میکنه چکارکنم یکم زودتربیاببرش بیروننمیزاره اصلاحرف بزنم ...من سرکارم چکارکنم ارومش کن..حوصله ندارم گرمه هوا..و...انقدربدم اومده ازش دلم میخوادتمومش کنم ودیشبم ازقشارناراحتی وحسرت مجردیموخوردن خواب اونی که عاشقش بودمودیدم که بهم زنگ زده وچقدرتوخوابمگریه میکردم همش میگفتم اخه مرگت چی بوددردت جی بودچراازدواج کردی توکه شوهرتونمیتونی دیگه تحمل کنی توسختی ها...من ۴ساله ازدواج کردم بدترین سختی هاروباهاش دیدم ولی حس میکنم چون همیشه وصع همینه همیشه بی پولیه دیگه این زندگی رونمیخام ازهمه جیزش متنفرشدم...ازدخترمم زده شدم بس که اذیت میکنه لعنت به من که اگه توعقدم بجه دارنمیشدمعمرااااااا عمراااااااازن این میشدم..حالم بدجوری گرفته لعنت به من که دارم تباه میشم دیگه....