پریروز صب با شوهرم سر کوه رفتن با دوستاش حرفمون شد که من گفتم اوکی مشکلی نداره تو برو ولی منم با دوستام میرم عشق و حال همینو که گفتم داد زد سرم که تو مگه چیکاره ای که خودت تصمیم بگیری منم گفتم وقتی تو میری منم چلاق نیستم که میرم به توام ربطی نداره....همین به تو ربطی نداره حالا ببینید منو به کجاها کشوند ظهر داش میرف مغازه منم بلاکش کردم میدونستم میخاس پیامای اعصاب خورد کن بده بلاک کردم تا اعصابم خورد نشه ساعت ۴ رف ساعت ۹.۳۰ بهش زنگ زدم جواب نداد من تقریبا یساعتی بهش زنگ زدم و اون جواب نداد گفتم بزار از بلاک دربیارم ببینم میخاد چی بگه بهم اس داد زنگ زدم بابات بیاد دنبالت اصلا ازش انتظار نداشتم اخه من همش یماهه اومدم خونم دوباره بلاکش کردم و فقط بهش زنگ میزدم اونم میزد اشغال بعد یساعت اومد خونه دادو بیداد که چرا بمن زنگ میزنی برو خونه بابات الان زنگ میزنم به داداشت بیاد دنبالت منه احمقه بیشوره خاک توسرم التماس که توروخدا زنگ نزن برم دیگه بابام نمیزاره ریختمم ببینی اونم میگف خب نزاره و فلان میرفتم طرفش هولم میداد میگف بهم دس نزن و اینحرفا خلاصه زنگ زد داداشم منم دیگه دیدم زنگ زد پاشدم لباسامو پوشیدم داداشم اومد تو خونه که این بچه بازیا چیه و چه اداهاییه درمیارین درحالیکه بخدا من فقط دوس داشتم شوهرم کنارم باشه و حتی یشب ازهم دور نباشیم(البته الان دیگه برام مهم نیس بره یه هفته بخابه تو کوه)این با داداشم حرف زد اقا اروم شد شبش که داداشم رف بغلم کرد گف گوه خوردم غلط کردم زیاده روی کردم ببخشید قرار شده بود نره حالا گوشیش مونده خونه تو پیاماش دیدم دوستش بهش پی ام داده که دیگه بیاها اینم گفته باشه حل میکنم میام....
و اینکه اسایی که بمن داده و من بلاکش کرده بودم رو خوندم که من این زندگیرو نمیخام منو گا...ییدی خونه ماله تو هر چی دارم مال تو برو حتی حاضرم زندانم برم ولی دیگه بسمه....
درسته اشتی کردیم خیلی ام ازم معذرت خواهی کرد که تو تمومه زندگیمی تو نباشی من میمیرم الکی میگفتم برو خونه بابات نمیزاشتم بری ولی واقعیتش ازونروز من یجوری سرد شدم ازش و واقعا دلم شکسته که پیش داداشم اشک منو دراورد یجوری خورد شدم ..... حالا میخام بدونم که من مقصرم یا اون؟؟؟