اینم مادربزرگ پدرم منم ۹ سالم بود
اصلا داغون شدمااااا..اصلا ازش نترسیدم ولش قشنگ تا روز چهلمش ب خوابم میومد هر شبم خواب میدیدم یکی از عزیزانم رو کشته رو ی تخت گذاشته تو حیاطمون ..یا میدیم تابوتشو گذاشتن کنار رختخواب من ..یا ب زور منو میکنن تو تابوتش کنار جسدش
الان ک بهش فک میکنم بدنم میلرزه واااقعا ...اخرشم ی دعا گر بردن سر قبرش نمیدونم چکار کرد دیگه بخوابم نیومد