دوستان مادر شوهرم خیلی بی کلاسه ،
ینی الان چهار ماهه عقد کردیم دفعه اوله ک انقد گل میکنه و خودشو نشون میده ، همیشه ک رفت و امد کردیم مث یتیما مڟلوم بود تا جواب مثبت گرفتن ، اما الان میبینم خیلی هاره،
خیلی بد دهن و مسخره گره ، خیلی بی کلاسه ،
برا وام ازدواج رفته بودیم بانک ، بلند بلند حرف میزنه میخنده ، سرباز بانک داشت چرت میزد میخندید بش ،
خاطرات بی کلاس خودشو همسایه هاشو تعریف میکرد
از گرونی میگفت
از اجاره خونه
و خدا میدونه چقدر خجالت کشیدم توی بانک
الان اینش راه حل داره خب مگه خر باشم دیگ باهاش برم جایی خب نمیرم هیچ وقت برا وامم ضامن بود مجبور بودیم ،
اما اومدم کاسه ترشی رو بزارم رو سفره یهو حواسم نبود از دستم افتاد
خالم گفت فداااااااسرت هیچیت نشد
مامانم گفت فدا سرت الان جمعش میکنم
داداشم گفت اجی خودم جمع میکنم تو برو فدا سرت عیب نداره
یهو مادر شوهرم جلو همه گفت هــــــــه زحمت کشیدی
من از روی ادبم جوابی ندادم ،
منو شوهرم داریم با هم حرف میزنیم اون سر خونه نشستیم کنار هم ، زل میزنه ب ما دوتا ببینه چی میگیم ،
میاد میشینه کنار ما مرتب اظهار نظر میکنه
هی نظر میده
دوس دارم بدونه من با اطرافیانش فرق دارم باید احترام منو نگهداره ، نظر نده دخالت نکنه ،
اینم بگم که عاجز شدم واقعا
ما یه شهریم ، شوهرم یشهر دیگ
فقط در ماه یک پنجشنبه جمعه میاد شهر ما سر میزنه بهم ، همون یک روزیم ک میاد مامانش هزار دفه تیکه میندازه چرا زنگ نمیزنی چرا
اون روز مادرشوهرم خونه خواهرش بود ، رفتیم با شوهرم خونه خالش ، بعد مادر شوهرم فقط چهار ساعت از شوهرم دور و جدا بوده ک منو شوهرم رفتیم بازار ، بعد میاد ب شوهرم میگه خوب نبود یه زنگی بزنی ب مادرت ، خوب نبود یه سری بزنی ب مادرت ، پسر بزرگ کردم ، زورم میاد فقط چهارساعت دور بودن از هم رفتیم بازار و سینما ، هر شب و روز پسرت کنارته عوضی ،
متولد ۱۳۵۲ مادرش