به عنوان یک نویسنده کاملا به استارتر تاپیک داستان زندگی من حق میدم. خودمم بعد از سالها نوشتن گاهی میمونم که چطور داستانم رو تموم کنم یا حتی بدتر از اون چطور شروعش کنم. به لحاظ تکنیکی موضوع کاملا تکراری و کلیشه ای بود که این نشان از ناشی بودن نویسنده و تمرین کم ایشون در نوشتن بود. موضوع شاخ و برگ زیادی در نقاط کم اهمیت داشت. مقدمه و گره افکنی تقریبا به موقع بود هرچند مقدمه میتونست طولانی تر هم باشه. کشمکش بسیار طولانی بود و از جذابیت کار کم کرده بود. گره گشایی نداشت. همه ی شخصیت ها به طور کامل پرداخت نشده بودن و خیلیا حضورشون در قصه اصلا مشخص نبود. مثل خواهر و مادرش.
حتی شخصیت خود حمید هم برای ما پوشیده اس ما نمیدونیم واقعا استارتر رو دوست داشته یا بیشتر طرف خانواده اش بوده؟!
این داستان با راوی اول شخص نوشته شده بود اما ما هیچوقت از حرف دل خود استارتر باخبر نشدیم و نفهمیدیم اینم حمیدو دوست داره یا نه؟!
پدر نقش بسیار پررنگی توی داستان داشت و یک شخصیت کاملا سفید بود
برعکس مادر حمید کاملا شخصیت سیاهی داشت. که اینم باز یه نقطه ضعفه، شخصیت ها نباید سیاه و سفید باشن باید خاکستری باشن تا مخاطب طرفدار یک شخصیت خاص نباشه و بتونه با دوطرف ارتباط برقرار کنه. این مخاطب روی توی یک دوراهی قرار میده ک باعث میشه داستان براش جذاب باشه.
در کل اگه به نوشتن علاقه دارین پیشنهاد میکنم کتاب داستان و رمان و شعر زیاد بخونین، فیلم زیاد بیینین، عکاسی کنین و سعی کنین دقتتون رو توی مسائل زیاد کنین تا موضوعات ناب و تازه ای بدست بیارین. و برای اینکه از معیار های یک نوشته ی خوب رو بدونین حتما کلاس های داستان نویسی برین.