سلام دوستان من مهسا اهل شمال متولد 1382 امیدوارم تونسته باشم داستانمو خوب نوشته باشه من وقتی پدرو مادرم عقد بودن مادرم منو باردار میشه .
وتو عروسیشون منو سه ماهه باردار بوده خب بگذریم یعنی از شروع زندگیشون من حضور داشتم من تا 6 سالگی خوشبخت ترین دختر زمین بودم همیشه پدرومادرمو تو خوشحالی وصمیمیت میدیدم هیچ وقت دعوا هاشونو نمیدیدم اما امان از 6 سالگی به بعد چون من کم کم همه چیزو متوجه میشدم اون موقع باابام موتور داشت وشغلش ازاد ولی انصرافی رشته ی حقوق بود به عموش که وکیل کمک میکرد ما هرهفته میرفتیم بیرئن یعنی یه هفته ای نمیشد که بیرون نریم