خلاصه واستون تعریف میکنم ک خسته نشید..من ۱۷ سالمه و س سال و نیم پیش برای اولین بار علیو دیدم و تنها پسری بود ک تو همون دوران بچگی بهش دلباختم.ما باهم دوست شدیم و وارد یه رابطه ای شدم ک تااون زمان هیچی از رابطه دختر و پسر و عشق و این چیزا حالیم نمیشد و همه چی از روی بچگی بود..علی خوشگل و جذاب بود.قد بلند وبا چشمای درشت مشکی...ی سال ک از رابطمون گذشت واسه اولین بار قرار گذاشتیم از نزدیک همو ببینیم چون تا اون موقع همه قرارامون از دور بود و با عکس.رفتیم سینما و واسه اولین بار دست هموگرفتیم از همون لحظه حس کردم ک تازه دارم عاشقش میشم ...گذشت و گذشت همه چی عوض شد ما هر روز وابسته تر میشدیم و دوس داشتنمون بهم بیشتر میشد و حساسیت هامون نسبت بهم زیادتر میشد..تو این دوران بهترین و قشنگ ترین خاطراتو برای هم ساختیم و همه چی خیلی رویایی بود
تا اینکه بابام از رابطه ما باخبر شد