منم اطرافیانم ازم زده شدن.شوهرم میگه تو هیچوقت سالم و شاد نبودی همش یه چیزیت هست.خانوادم با ناراحتی و غضب دعوام میکنن .ولی بخدا از خودم درنمیارم.
البته همیشه یه ادم استرسی و جوشی و ترسو و بی اعتماد بنفس بودم.همیشه بدترین اتفاقا میاد توو ذهنم.منفی ترینا.
ولی از تقریبا یکماه قبل که زبونم مشکلدار شده بود و نمونه برداری کردم به خودم قول دادم دیگه به چیزای منفی فکر نکنم و دنبال مریضی توو خودم نگردم.ولی انگار بدنم به مریض بودن عادت کرده.بخدا یک روزم نبوده که درد و مشکلی توو بدنم وجود نداشته باشه.