2777
2789

الان یه سال و هشتماه میشه بچه های جاری بزرگم (البته برادرشوهرم تنی نیست با شوهرم)خونه ی ماان مادر شوهرم که میگه من غذای خودمم به زور میپزم دست و پام درد میکنه...برادر شوهرمم پونزده روز بچه ها رو نگه داشت و گفت میرم سر کار اینا میمونن آوورد گذاشت خونمون واسه ده روز امیدوار بود مادرشون بیاد ببرشون حالا سر شب مادرشوهرم زنگ زد میایم اونجا اومدن میگن مادرشون داره ازدواج میکنه برادرشوهرم میگه من پول ندارم دارم میرم اهواز قنادی کار کنم...مطمئنم منظورش این بود که حالا حالاها پسرا پیش من بمونن....اون یکی جاریمم میگه من دختر دارم خوب نیست دختر من و پسرا پیش هم بزرگ شن...تازه علاوه بر همه ی اینا خیلی به من وابسته شدن حتی کوچیکه گاهی مامان صدام میکنه از طرفی ام از لحاظ اقتصادی شدیدا زیر فشاریم نمیدونم چیکار کنم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

هیچی نمیدونم فقط دلم خیلی واسه اون بچه ها سوخت ،خدا کمکشون کنه.

غرق خیالِ خود بیگانه زِ هر کس                                                                                                                               ❌️درخواست دوستی قبول نمی کنم❌️                 

شما خودت بچه داری ؟ بزرگه و کوچیکه چند ساله ان؟ به کارات میرسی ؟ اگه مهمونی جایی بری چجوری تنهاشکن میزاری

زندگی با مادرشوهر تو یک ساختمان واقعا خر است 😪😪😪 اونایی که نامزد یا مجرد هستید خواهرانه میگم قبول نکنین این موضوع رو ... سوالی چیزی بود در خدمتم 🌷🌺
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز