یه بار یه پسرنوجون داشت از پیاده رو رد میشد یه ژستی هم گرفته بود
من و پسرمم از روبروش میومدیم
یه دفعه پاش گیرکرد به دسته تِی که جلو مغازه بود
اون دسته محکم خورد توصورتش
پسره با کله افتاد شبیه کتلت شده بود رو آسفالت
ماهم از روبرو میومدیم به زور خودمونو نگه داشتیم وقتی ازش رد شدیم منفجر شدیم
جالب اینجاست بلند شد انگار نه انگار همین دوثانیه پیش
چسبیده بود به آسفالت😂😂😂😂😂😂