😂😂😂منم مامانم خواست بره تو شیرینی فروشی از اون درا ک خودشون باز میشن بعد از شانسش باز نشد با سر ر ...
باز خوبه همه میگن ندیدن من چی بگم در لامصب باز شد رفتم ازش رد شم گوشیمم دستم بود حواسم پرت بود اروم ردشدم لعنتی یهو بسته شد منو گذاشت لای در
مامانم بدو دویید طرفم دره مامانمو دید با چشمش باز شد
خوبه شکممو فشار نداد ولی خودمو له کرد
گرنگهدار من انست که من میدانم: شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد(خداجونم ممنونم بخاطر کنجدی میسپارمش به خودت که بهترین محافظی)یصلوات برای سلامتی منو نی نیمون هدیه مون کنید
من و خواهرم پارچه فروشی برا پرده بودیم بعد موقع بیرون اومدن از مغازه،،،در بزرگ شیشه ایی بود لامصب ی دونه لک هم نبود رو شیشه بعد اصً متوجه شیشه نشدم پامو بلند کردم بزارم اونور قشنگ با کل هیکل رفتم تو شیشه،،یعنی قشنگ مث این فیلما...بنده خدا خواهرم تا گف مواظب باش حرفش موند تو دهنش چون دیگه دیر شده بود...اون موقع چنان ضایع شدم ک دیگه بر نگشتم پشت سرو نگاه کنم فقط صدای خنده بود ک میومد،،خواهرم ک پخش شده بود تو خیابون از خنده..
چند روز بعد از جلوی مغازه ک رد میشدم دیدم ی دایره قرمز بزرگ زدن رو شیشه😁😁
چقدر زیبا هستند انسانهایی که شبیه حرفهایشان هستند💝
منم یه بار رفته بودیم پاساژ یه مرده مثه این مجسمههای مانکن واستاده بود من سرم پایین بود فک کردم مانکنه دستموگذاشتم روش حواسم ب گوشیم بود دیدم چقد نرمه سرمو بالاگرفتم دیدم یارو ترکیده ازخنده😓انقدخجالت کشیدم🙇🏻♀️