کلا خوب نبود یادم میاد حالم بد میشه
تلخ بود لباس اجباری ارایشگاه اجباری کلی حرف 😞
منم حالم بهم میخوره یادم میاد،بره به درک خاطراتش
زدم با دامنم مجسمه کنار پله هارو‌شکوندم😐😐
بعدا ميام براتون تعريف ميكنم
وقتی رسیدیم خونه مون شوهرم رفت خونه ی مادرش فاصله مون یه در بود منم تنهایی شینیونمو باز می کردم هر سنجاقی که از موهام جدا می شد یه قطره اشک می افتاد رو گونه م
تنهایی انقدر گریه کردم به هق هق افتادم
😔😔😔
ما تو عروس گردونی مهمونارو قال گذاشتیم رفتیم شمال صبح لب دریا بودیم خیلی خوش گذشت 😍😍😍😘😚😚😚😙😘
یه رسمی داریم به نام پای انداز که ازیه تیکه راه مونده به خونه عروس خانواده دامادباید کادوبدن به عروس خانم
اون شب یکی ازاقوام همسرم هی منوهل میداد جلو واین تاالان توذهن من به عنوان یه خاطره بد مونده
کلا خاطره خوبی ندارم
۱۲۰۰ نفر مهمون دعوت کردن اما حتی لوازم ضروووری زندگی رو واسه ما نخریدن
حتی آرایشگاه دلخواه خودم نرفتم
حتی لباس حنابندون نخریدن
تازه طلبکار هم بودن...
جالبه آخر شب هم با ماشین عروس اومدن خونه🙄🙄🙄
من خودم عروس نشدم
ولی عروسی خواهرم بهترین خاطرش اونجا بود که
داشتم رقص چاقو میکردم
وسط رقص چرخیدم همینکه برگشتم دیدم دوست پسرجان با ۳ تا تراول وایساده که بهم شاباش بده😂😂😂😂
خیلی حال داد اخه من خیلی پولکیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
