بخاطر زندگیش مجبور شد تعهد بده که بره شهر خانومش که با شهر خودش که محل کارش بود یکساعت فاصله داشت
آرامش نسبی برگشته بود روزا میگذشت اما محمد قصه ی ما معتاد شده بود و همسرشم اینو میدونست اما براش مهم نبود و فقط به خواسته های خودش توجه داشت محمد پول درمیاورد و خرج میکرد برای بریز بپاش اون کار میکرد و همه ی حقوقش رو پس انداز میکرد خانواده محمد میدونستن که پسرشون معتاد شده بعد از ۴ سال شروع کردن به ترک دادن محمد به سختی ترک کرد
اما از اون طرف نازنین و همسرش مشکل داشتن و بچه دار نمیشدن