تازگیا با چند نفر از بچه هامون همنشین شده بود ک واقعا انسانای بد ذاتین و دوست پسر باز..گفتم خواهشا بذارشون کنار اینارو..و اون یکی دوستم توی راهش داشته میرفته ک میفهمه یکی از این دخترا ک دوست صمیمیم باش همنشین شده میفته دنبال پسرا..حسابی عصبی شدم از دست دوستم
کلی از دستش حرص خوردم خودمو ب اب و اتیش زدم از این کارا نکنه ولی فک. میکرد من بدشو میخوام و همش بهم ...
بعد اون صحبتم مادرش خیلی بی تفاوت بود و اونگار ن اینگار چیزی شده و همه چیزو انکار کرد و گفت بابا دروغ گفته بت و داداشش چنگ انداخته رو دستش ولی از لحنش معلوم بود دروغ میگه
تا اینکه زدم ب سیم اخر و گفتم اخه چرا با اینا دوستی فلانن بهمانن گفت ن و خوبن من میخوام مشکل یکیشونا حل کنم هرچی ازش خواستم بگه مشکل اون چی بوده بم نگفت و منو پیچوند