سلام دوستانم. چرا مادر شوهرا اینطورین. همش آویزون شوهر ادمن. مگه خودش شوهر نداره.
شوهر من میخواست بره دکتر اونم گفت بزار من باهات میام که خیالم راحت شه. منم میدونستم این بهونست که باهاش یه بیرونی بره.منم گذاشتم رفتم خونه مامانم گفتم هرجا میخواید برید.بعد باهم دوتایی قدم زنان رفتن تا دکتر و حتما وسط راه فروشگاهی جایی هم رفتن. ساعت 8رسیده خونه تازه دنبال منم نیومد دیگه :/
همش حس میکنم این وسط یه چیز اضافی ام.مانع خوشی اون دوتام که از نبودم استفاده میکنن و میرن دنبال خوشی شون. خیلی حس بیخودی دارم.خواهش میکنم راهنماییم کنید