مامان من خیاط هستش البته فقط برای خودمون میدوزه و چند مدت بود داشت به عروسمون یاد میداد خیاطی
یعنی همینطوری الکی ظرفو برداشت پرت کرد مگه میشه یا یکاری کردید یا مشکل روانی باید داشته باشه
خووووووب
یه روز عصر که اونجا بودیم رفتیم برای لباس زنداداشم پارچه گرفتیم باهم بعد برگشتنی من گفتم حیف اون پارچه ای که من دنبالش بودم رو پیدا نکردم اینم برگشت گفت چیه حسودیت شد که من خریدم تو نه
منم به شوخی گرفتم گفتم الان که اینطور شد یکی خوشگلتر از مال تو باید بگیرم همینطور باهم شوخی کردیم
اومدیم خونه من گفتم این لباست رو با شلوار سفید بپوشی خیلی خوشگل میشه اینم برگشت گفت نه بابا مگه میخوان منو پسند کنن البته یه جوری تند گفت مثل اینکه خوشش نیومده بود نظر داده بودم
خوب
منم چیزی نگفتم این نشست به دوختن لباسش یهو برگشت گفت نگاه به تو نکن که لباسات رو مامان میدوزه من خودم میخوام بدوزم وقتی هم یاد گرفتم بیاری بگی برای منم بدوز نمیدوزم هااا مثلا شوخی میکرد البته اسمش شوخی بود میخواست تیکه بندازه
از این دلش پر بود لباسای خودش دوختنش به عهده خودشه لباسای تو رو مامانت میدوزه
منم گفتم والا فعلا که من بیشتر از تو بلدم تو فعلا تو الفبا خستی بذار یاد بگیر بعدا کلاس بذار به شوخی گفتم ولی تو دلم خیلی ناراحت شدم
همين؟!
نه عزیزم لباسای اونم مامانم میدوخت حالا تازه یه هفته بود میخواست یاد بگیره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
